گروه انسانهای سبز: غیر سیاسی، دولتی، مذهبی و قومی " غرامت جنگ حق ماست "

هدف: اعتراض به فقر، بی عدالتی، تبعیض انسانی، جنگ، کشتار انسانهای بیگناه و گسترش فعالیتهای انساندوستانه، تاریخی و زیست محیطی

گروه انسانهای سبز: غیر سیاسی، دولتی، مذهبی و قومی " غرامت جنگ حق ماست "

هدف: اعتراض به فقر، بی عدالتی، تبعیض انسانی، جنگ، کشتار انسانهای بیگناه و گسترش فعالیتهای انساندوستانه، تاریخی و زیست محیطی

ما نسل بوسه های خیابانی هستیم...

ما نسل بوسه های خیابانی هستیم...
نسل خوابیدن با اس ام اس...
نسل درد ودل با غریبه های مجازی....
نسل جمله های کوروش ودکتر شریعتی...
نسل کادو های یواشکی....
نسل ترس از رقص نور ماشین پلیس...
نسل سوخته...نسل من ، نسل تو!!!
یادمان باشد هنگامی که دوباره به جهنم رفتیم
بین عذاب هایمان مدام بگوییم یادش بخیر دنیا ی ما هم همین طور بود!

کورش هخامنشی و ترامپ روی سکه

یک سازمان غیر انتفاعی- آموزشی در اسراییل به مناسبت هفتادمین سالگرد تاسیس رژیم اسراییل سکه‌هایی نقره‌ای و طلایی مناسبتی ضرب کرده که روی آن تصاویر شیروعقاب- نمادهای ملی ایران باستان و آمریکا- و تصویر دونالد ترامپ و تمثال کورش هخامنشی پادشاه هخامنشی نقش بسته است.

به گزارش از “دیلی میل”، این اقدام  صورت گرفته است.

سکه های نقره ای به قیمت ۳۶ پوند و سکه های طلایی به قیمت ۵۲ پوند- ۷۰ دلار- به فروش خواهند رفت. این سکه ها نمادین هستند و ارزش پول رایج ندارند.


بیشتر بدانیم : کوروش هخامنشی، بنیان‌گذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی

کوروش هخامنشی نخستین شاه و بنیان‌گذار دوره شاهنشاهی هخامنشی در ایران زمین می‌‌باشد. ایرانیان کوروش هخامنشی را پدر و یونانیان، که وی سرزمین‌های ایشان را تسخیر کرده بود، او را سرور و قانونگذار می‌نامیدند. کوروشهخامنشی دارای ۴ فرزند بود دو تن از فرزندان کوروش هخامنشی پسر و دو تن دیگر دختر بودند.

زندگی نامه کوروش هخامنشی

کوروش هخامنشی (۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد)، همچنین معروف به کوروش دوم نخستین شاه و بنیان‌گذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی است. کوروش هخامنشی، به‌خاطر بخشندگی‌، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایه‌گذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بندیان، احترام به دین‌ها و کیش‌های گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شده‌است.

ایرانیان کوروش هخامنشی را پدر و یونانیان، که وی سرزمین‌های ایشان را تسخیر کرده بود، او را سرور و قانونگذار می‌نامیدند. یهودیان کوروش هخامنشی  را به منزله مسح‌شده توسط پروردگار بشمار می‌آوردند، ضمن آنکه بابلیان کوروش هخامنشی را مورد تأیید مردوک می‌دانستند.

ژنرال روس ستاره‌اش را به احترام سرباز ایرانی کند

نوویکف وقتی فهمید ۴۸ ساعت است که تنها با ۳ سرباز جنگیده، به نشانه احترام یکی از درجه‌هایش را از روی دوشش باز کرد و روی سینه سرجوخه محمدی گذاشت و از چوپانی خواست ۳ سرباز شجاع را به شیوه مسلمانان کنار پل آهنی دفن کند. تدفین این ۳ سرباز به‌ خاطر وطن‌پرستی‌شان با تشریفات نظامی از سوی لشگر ۴۷ ارتش دشمن صورت گرفت. «قربان تا به حال دو هواپیما را در آسمان تبریز منهدم کرده‌ایم. آمار تلفات بمباران‌ها زیاد است. پادگان ارتش سه بار مورد حمله قرار گرفته. پادگان مراغه را هم زده‌اند. هنوز از پیاده‌نظام‌شان خبری نیست. در اردبیل عشایر مقابل لشکر هشتم روس‌ها مقاومت کرده‌اند. در سرحد جلفا هم از روستاها خبر می‌رسد درگیری سختی روی پل سرحد میان مرزبانان و مهاجمین درگرفته است.» مهدی شیرزادی در کتاب «تا آخرین فشنگ» این‌گونه از دلاوری و شجاعت و کشوردوستی شهیدان، سرجوخه مصیب ملک‌محمدی، سرباز وظیفه عبدالله شهریاری و کشوردوستیسیدمحمد رایی هاشمی که در کنار پل مرزی جلفا ۴۸ ساعت در مقابل لشکر ۴۷ شوروی مقاومت کردند، نقل می‌کند. ساعت ۴ صبح روز سوم شهریورماه سال ۱۳۲۰ به سرجوخه ملک‌محمدی در پاسگاه مرزبانی جلفا در آذربایجان‌ شرقی خبر می‌دهند لشکری عظیم از ارتش سرخ شوروی به سوی مرز می‌آید و قصد دارد از «پل آهنی» گذشته و وارد کشور شود. سرجوخه خبر را به تبریز مخابره می‌کند و از آنجا هم به تهران. از پایتخت دستور می‌آید که پادگان را تخلیه کنید و بدون هیچ مقاومتی اجازه ورود ارتش شوروی را بدهید. سرجوخه جسور خطاب به سربازانش می‌گوید: «هر کسی می‌خواهد، برگردد. من اینجا می‌مانم. می‌خواهم از کشور مقابل اجنبی‌ها دفاع کنم.» ملک‌محمدی همراه با سرباز عبدالله شهریاری، سیدمحمد رایی هاشمی و سرباز دیگری هم قسم می‌شوند و می‌مانند. هنگامی که نخستین نفربر شوروی قصد عبور از پل آهنی را دارد سرباز شهریاری بسوی راننده آن شلیک می‌کند و سرباز روس را از پای درمی‌آورد. درگیری سنگینی بین نیروهای کاملاً مسلح ارتش شوروی و سرجوخه و ۳ سربازش درمی‌گیرد. این درگیری به گفته شاهدان ماجرا که مشروح آن در اسناد آکادمی نظامی روسیه هم موجود است، ۴۸ ساعت به طول می‌انجامد و در نهایت سرجوخه محمدی همراه با دو سرباز دیگرش عبدالله شهریاری و سیدمحمد رایی هاشمی زیر آتش شدید توپخانه لشکر ۴۷ شوروی به شهادت می‌رسند. نفر چهارم برای رساندن خبر ورود لشکر ۴۷ به دستور سرجوخه ملک‌محمدی ساعتی پیش از شهادت همرزمانش بسوی تبریز رفته بود. سرلشکر نوویکف، فرمانده لشکر ۴۷ شوروی وقتی متوجه می‌شود که سربازان ایرانی کشته شده‌اند از پل آهنی عبور می‌کند و وارد خاک کشور می‌شود. او وقتی فهمید ۴۸ ساعت است که تنها با ۳ سرباز جنگیده، به نشانه احترام یکی از درجه‌هایش را از روی دوشش باز کرد و روی سینه سرجوخه محمدی گذاشت و از چوپانی خواست ۳ سرباز شجاع را به شیوه مسلمانان کنار پل آهنی دفن کند. تدفین این ۳ سرباز به‌ خاطر وطن‌پرستی‌شان با تشریفات نظامی از سوی لشکر ۴۷ ارتش دشمن صورت گرفت. ۶۰ سال بی‌خبری آن سوی ماجرا این که خانواده‌‌های ۳ ژاندارم ایرانی نزدیک به ۶۰ سال از آنها بی‌خبر ماندند. آنها تصور می‌کردند پدرشان از سوی روس‌ها اسیر شده‌ و در اردوگاه‌های کار اجباری در سیبری زیر فشار کار طاقت‌فرسا از دنیا رفته‌اند؛ غافل از این که مزار ۳ سربازی که در کنار پل آهنی جلفا یعنی درست روی خط مرزی ایران و نخجوان است، مزار آنهاست. بالاخره پس از چند ماه تلاش و پیگیری موفق شدم فرزند سرباز شهریاری را در شهر کوچک «باسمنج» در نزدیکی تبریز پیدا کنم. پسری بسیار پیرتر از پدر. چند ساعتی طول کشید تا پرسان پرسان خانه حاج محمدعلی شهریاری را در مرکز شهر پیدا کنم. به اتفاق یکی از اقوام او به مقابل خانه قدیمی‌اش می‌روم. پیرمردی کوتاه قامت و لاغراندام که عرق‌گیر سرمه‌ای رنگی روی سرش دارد در را باز می‌کند. تعارف‌ می‌کند به خانه‌اش. می‌گویم خبرنگارم و از تهران آمده‌ام. با خنده می‌‌پرسد: «خیر باشد، خبری شده؟» حاج محمدعلی ۸۵ ساله فارسی بلد نیست و باید با زبان آذری با او صحبت کنم. دو صندلی چوبی را زیر درخت گیلاس وسط حیاط می‌گذارم و عصر بیست و سومین روز ماه رمضان شروع می‌کنم به مصاحبه‌ای که بی‌صبرانه ماه‌ها انتظارش را کشیده‌ام. از او می‌خواهم درباره پدرش برایم بگوید و این که وقتی برای خدمت سربازی به هنگ مرزی جلفا رفته چند ساله بوده و تا جایی که ذهنش یاری می‌کند از آن زمان بگوید. می گوید: «پدرم وقتی به خدمت رفت ۸ ساله بودم، برادر بزرگترم ۱۰ ساله و خواهر کوچکترم ۴ ساله و مادرم هم پا به ماه بود. آن زمان یعنی زمان رضاشاه که بتازگی ارتش راه انداخته بودند، می‌آمدند روستا و هر کسی را پیدا می‌کردند، می‌بردند برای سربازی. برایشان اهمیتی نداشت چه کسی را می‌برند؛ مجرد است یا مثل پدر من ۳۶ ساله با ۳ بچه. اگر کسی پول درست و حسابی می‌داد او را از اجباری معاف می‌کردند. به هر حال پدرم و چند نفر دیگر را بردند پادگان تبریز. ۶ ماه تبریز بود و از آنجا به هنگ مرزی جلفا منتقل شد. پیش از مرگش ۲ بار خانه آمد و قبل از این که از او بی‌خبر بمانیم، نامه‌ای برایمان فرستاد که چند ماهی است حقوق نداده‌اند و چند تا از گوسفندها را بفروشیم و برایش پول بفرستیم. مادرم وصیت کرده بود وقتی مرد، توی قبر نامه پدرم را هم روی پیشانی‌اش بگذارند ولی متأسفانه یکی دو سال قبل از فوتش نامه گم شد. چند روز بعد از نامه پدرم هواپیماهای شوروی را توی آسمان روستا می‌دیدیم. وقتی هواپیماها از آسمان می‌گذشتند زن و بچه‌ها از ترس جیغ می‌زدند و فرار می‌کردند. می‌گفتند روس‌ها پادگان تبریز و مراغه را بمباران کرده‌اند و می‌‌خواهند به ایران حمله کنند. در آن بلبشو نتوانستیم برای پدرمان پول بفرستیم. چند هفته بعد ارتش شوروی وارد باسمنج هم شد. آن زمان باسمنج روستا بود. وقتی وارد روستا شدند به زبان آذری می‌گفتند: «یولداش، یولداش» یعنی ما با شما دوستیم. تعدادی از سربازان شوروی ترک زبان و مسلمان بودند، کاری به‌ کار مردم نداشتند و از ما یونجه و سیب‌زمینی می‌گرفتند.» بر اساس مستندات تاریخی وقتی ارتش شوروی در جریان جنگ ‌جهانی دوم وارد ایران شد ۶ هزار و ۵۰۰ تن از کسانی که در جریان مقاومت در برابر اشغال کشور مقابل آنها ایستادگی کرده ‌بودند پس از بازداشت به اردوگاه‌های کار اجباری در سیبری و قزاقستان فرستاده‌ شدند. برخی از این اسرا در اردوگاه‌‌های کار اجباری از دنیا رفتند و برخی دیگر اگر چه زنده ماندند اما هرگز نتوانستند به کشور بازگردند. حاج محمدعلی ادامه حرف‌هایش را می‌گیرد و می‌گوید: «زمانی که ارتش شوروی وارد کشور شد وضعیت درست و حسابی نداشتیم. آن موقع مثل الان جاده‌ها آسفالت نبود و کسی ماشینی نداشت که ما را ببرد جلفا. برای رفتن به مرز باید با قاطر یا اسب می‌رفتیم؛ گذشته از این که یکی دو روز زمان می‌برد، ورود مردم هم به منطقه مرزی ممنوع بود. از طرفی هم جز یک عموی بیمار کسی را نداشتیم که برود و از پدرمان خبری بیاورد. بعدها شایعه کردند که خیلی از سربازان را برای کار به اردوگاه‌‌های کار اجباری برده‌اند شوروی. ما هم پیش خودمان گفتیم حتماً پدر را هم برده‌اند آنجا. یکی دو ماه بعد از اشغال ایران وضع‌مان خیلی خراب شد. هیچ نان و غذایی برای خوردن نبود. قحطی آمده‌ بود. پدرم ۴ تکه زمین داشت با گله‌ای گوسفند و گاو. یادم نمی‌رود مادرم برای تهیه یک کیسه سیب‌زمینی مجبور شد یکی از زمین‌ها را بفروشد. در طول ۳ - ۲ سالی که نظامیان روس اینجا بودند نیمی از دارایی‌هایمان را برای زنده ماندن از دست دادیم. همه گندم و لبنیات و گوشتی که تولید می‌شد از مردم می‌گرفتند و به نظامی‌های اجنبی می‌دادند که داخل کشور بودند یا در شوروی مقابل آلمانی‌ها می‌جنگیدند. دوره بسیار سخت و تلخی بود، خبری از پدرمان نداشتیم و قحطی، زندگی‌مان را هر روز سخت‌تر از روز گذشته می‌کرد.» به‌ گفته تنها فرزند به‌جا مانده ژاندارم شهریاری، آنها تا پیش از سال ۸۰ که به‌طور اتفاقی موفق به شناسایی مزار پدرشان شدند، سال‌ها منتظر بازگشت او بوده‌اند یا لااقل خبری از مرگ وی. مادرشان دو سال پیش از انقلاب نتوانست تاب بیاورد و در سن ۵۵ سالگی و برادر و خواهر کوچکترش هم قبل از شناسایی مزار شهید شهریاری از دنیا رفتند. - فکر می‌کردید که مزار پدرتان در نوار مرزی جلفا باشد؟ - نه، از چند نفری شنیدیم که او در اردوگاه کار اجباری سیبری است و همانجا هم از دنیا رفته. - مادرتان چطور؟ - هیچوقت نمی‌خواست این حرف‌ها را باور کند. وقتی در خانه‌ را می‌زدند چارقد سرش می‌کرد و می‌دوید جلوی در. تا زمانی که از دنیا رفت چشمش به در بود. هر روز دور از چشم ما گریه می‌کرد. آن قدر گریه کرد که اواخر عمرش چشمانش جایی را نمی‌دید. بنده خدا دق کرد. مادرم برای ما، هم مادر بود هم پدر. با بدبختی بزرگ‌مان کرد. - مزار پدرتان را چطور پیدا کردید؟ - سال ۸۰ شبکه تبریز برنامه‌ای نشان می‌داد از ۳ ژاندارم که سال ۱۳۲۰ و هنگام ورود ارتش شوروی به شهادت رسیده‌اند. دوربین روی سنگ‌ قبرها رفت و با تعجب دیدیم روی یکی از سنگ قبرها نوشته شهید ژاندارم عبدالله شهریاری. آن قدر شوکه شده بودیم که همگی گریه ‌کردیم. روز بعد رفتیم جلفا و از نزدیک قبرها را دیدیم و بعد از ۶۰ سال پدرمان را پیدا کردیم. وقتی مرزبانی متوجه شد که ما جزو خانواده یکی از ژاندارم‌ها هستیم دو خانواده دیگر را هم پیدا کردند. - چه زمانی متوجه شدید پدرتان و همرزمانش دست به چه کار بزرگی زده‌اند. - دقیقاً نمی‌دانستیم پدرمان چگونه شهید شده تا این که در مرزبانی گفتند پدرم و ۳ ژاندارم دیگر هم‌قسم می‌شوند که بمانند و جلوی ارتش شوروی را بگیرند. وقتی چیزی نمی‌ماند که فشنگ‌هایشان تمام شود، سرجوخه ملک محمدی به پدرم می‌گوید که تو ۴ تا بچه‌داری و برگرد عقب و خبر را به پادگان تبریز بده ولی او قبول نمی‌کند و می‌گوید مگر خون من رنگین‌تر از شماست که برگردم عقب؟ بالاخره قرعه به اسم نفر چهارم می‌افتد. او همه ماجرا را برای‌مان تعریف کرد و گفت که پدرم با برنو راننده نفربر را از پای درآورده. با شنیدن حرف‌هایش احساس غرور ‌کردم. پدرم را شهید نمی‌دانند حاج محمدعلی از روزهای تلخ آن سال‌ها می‌گوید و این که چرا هنوز پدرش و همرزمانش را جزو شهدا نمی‌دانند: «خبری از پدرمان نداشتیم. کشورمان به اشغال دشمن درآمده بود و همه محصولات‌مان را اجنبی‌ها می‌بردند. همه زندگی‌مان خرج این شد که از گرسنگی نمیریم. وقتی کمی بزرگتر شدیم در قالی‌بافی کار کردیم برای روزی یک قران. بعدها من سراغ بنایی رفتم و تا همین چند سال پیش کار می‌کردم و از دار دنیا هم همین خانه را دارم. من از نامردی روزگار شکایتی ندارم ولی از این ناراحتم که چرا بعد از این که مزار پدرمان را پیدا کردیم و چند سالی است آنها را به‌ عنوان سربازان شجاع وطن می‌شناسند چرا هیچ مراسمی برای آنها نمی‌گیرند؟ من وضعیت مالی‌ام طوری نیست بتوانم در شهر خودمان برایش مراسم و ختمی بگیرم و ناهار یا شامی بدهم و کسی در این سال‌ها یکبار زنگ‌مان را نزده که فلانی می‌خواهیم برای پدرت بزرگداشت بگیریم. حتی او را جزو شهدا به حساب نیاورده‌اند. اگر سری به بنیاد شهید بزنید می‌بینید که اسم او جزو شهدا نیست.» دیگر صدای تیراندازی از سوی خاک ایران نمی‌آید. سربازان ارتش سرخ شوروی که تا چند دقیقه قبل پاسگاه و سنگرهای سربازان ایرانی را زیر آتش شدید توپخانه گرفته بودند، دیگر شلیکی نمی‌کنند. چند سرباز برای بررسی این که آیا همه سربازان ایرانی کشته شده‌اند یا نه، با احتیاط از پل آهنی عبور می‌کند. دقایقی بعد یکی از آنها سکوت را می‌شکند و می‌گوید همگی‌شان کشته شده‌اند. سرلشکر نوویکف به این سوی مرز می‌آید و با تعجب می‌بیند در طول ۲ روز تبادل آتش تنها با ۳ ژاندارم جنگیده است. سال‌‌ها بعد مردی سنگتراش روی مزار این ۳ سرباز وطن سنگ قبری گذاشت و به پاس احترام و وطن‌پرستی‌شان نوشت:

 هر چند آغشته شد به خون پیرهن ما شد 

جامه سربازی ما هم کفن ما

شادیم ز جانبازی خود در دل خاک

 پاینده و جاوید بماند وطن ما»

همه چیز درباره خانه موزه مقدم

میدان حسن آباد را که به سمت راست بروید بعد از خیابان شیخ هادی، وسط آنهمه ابزارفروشی و شلوغی به خانه‌ای می‌رسید که هیچ انتظارش را ندارید و همینکه پایتان را در خانه بگذارید یکدفعه آنهمه سرو صدا و رفت و آمد هم تمام می‌شود.

میدان حسن آباد را که به سمت راست بروید بعد از خیابان شیخ هادی، وسط آنهمه ابزارفروشی و شلوغی به خانه‌ای می‌رسید که هیچ انتظارش را ندارید و همینکه پایتان را تویش بگذارید یکدفعه آنهمه سرو صدا و رفت و آمد هم تمام می‌شود. اینجا خانه مقدم است که همچون تافته‌ جدابافته‌ای فرسنگ‌ها با دنیای اطرافش فاصله دارد، خانه‌ای که خودش یک پا تاریخ زنده تهران به حساب می‌آید.

قصه خانه مقدم

باغ موزه مقدم که برخی معتقدند به خاطر وسایل و معماری‌اش گران‌ترین خانه ایران است، قصه‌ای مفصل دارد. زمان قاجار است و احتساب الملک که در دربار برای خودش اسم و رسمی دارد، رئیس اداره احتسابیه تهران و وزیر مختار ایران در برن سوئیس است. او همراه خانواده‌اش در خانه خیابان سپه( امام خمینی فعلی) سکونت دارند. پسرها برای تحصیل به فرنگ رفته‌اند. پسر بزرگتر خیلی زود از دنیا می‌رود و پسر کوچکتر، یعنی محسن مقدم چند سال بعد همراه زن فرانسوی‌اش-سلما- به ایران برمی‌گردند و در خانه پدری ساکن می‌شوند.

محسن مقدم و همسرش از آنجا که به کارهای تاریخی و فرهنگی علاقه زیادی دارند، وسایل تاریخی و عتیقه را گردآوری می‌کنند و کلکسیونی از کاشی، سنگ‌های تراشیده شده، پارچه، چپق و قلیان، سفالینه، شیشه، تابلو نقاشی، مسکوکات، مهرها و سندهای تاریخی را در خانه گرد هم می‌آورند. به این شکل که هر بنایی را که قصد تخریبش را دارند محسن مقدم آنجا حاضر می‌شود و وسایل ارزشمندی را که می‌خواهند دور بریزند را با خود به خانه خودش می‌آورد.

خانه مقدم که بخش‌های زیادی در زمان حیات صاحبخانه به آن اضافه شده، فقط خودش تماشایی نیست. پر از اشیای تاریخی‌ست و هر طرفش را که نگاه کنید حال و هوای خاص خودش را دارد. ظرف‌های سفالی الهام گرفته شده از آثار متعلق به سده‌های چهارم تا سیزدهم هجری قمری، کاشی‌های متعلق به دوره زندیه و قاجاریه و کاشی‌های چند رنگ صفوی، حوضچه مرمری کوچکی متعلق به حمام فتحعلی شاه و پایه ستون‌هایی از کاخ خواهر ناصرالدین شاه، به علاوه دو حیاط با صفای خانه با آنهمه درختکاری‌ و گلکاری و حوضچه وسط با نیلوفرهای آبی‌اش، در تماشایی‌ شدن بیشتر خانه نقش دارند، انقدر که دلت نمی‌خواهد به این زودی‌ها ترکش کنی.

محسن مقدم که طراحی آرام دانشگاه تهران نیز از کارهای اوست، در سال ۱۳۵۱ خانه را وقف این دانشگاه می‌کند، خودش در سال ۱۳۶۶ از دنیا می‌رود و خانه نیز در سال ۱۳۷۹ به ثبت ملی می‌رسد.

دیدخانه موزه مقدم، نی‌ترین خانه تهران

وارد باغ موزه مقدم که می‌شوی اول از همه حیاط با صفایش چشمت را می‌گیرد. باغچه و حیاط به سبک باغ‌های ژاپنی ساخته شده و کمی که جلوتر بروی ایوان‌ها هم نمایان می‌شود. در سمت راست اندرونی قرار گرفته، یکی از دیدنی‌ترین بخش‌های خانه که وجه تمایزش را می‌شود از نقاشی عریانی که روی دیوار است فهمید، به این معنی که وارد قسمت خصوصی خانه شده‌اید. قسمت اندرونی، محل زندگی محسن مقدم و همسرش بوده.

اتاق پیشخوان که در زمان حیات صابخانه ، اتاق کناری سالن پذیرایی بوده و حالا لوازم شخصی و قاب عکس‌ها و نقاشی‌های محسن مقدم و وسایل دیگری در آن قرار گرفته، اتاق پذیرایی که محسن مقدم در آن کار میکرده و از مهمانان در آن پذیرایی میشده و حالا سفالینه‌ها، ابزارهای سنگی، شیشه‌ها و مهرها در آن نگهداری می‌شود، از جمله بخش‌های اندرونی‌ست.

یکی دیگر از تماشایی‌ترین قسمت‌های باغ موزه مقدم دیوار تجدد و اتاق قاجار است که در قسمت اندرونی قرار دارد. دیوار تجدد دو حیاط اندرونی و بیرونی را از هم جدا می‌کند. این دیوار از چند ستون مارپیچ و تعدادی طاق بر روی این ستون‌ها با تزیینات کاشی و پایه ستون‌های حجاری شده مشابه پایه ستون های کاخ چهل ستون اصفهان ساخته شده. مقدم پایه ستون‌ها را در موقع تخریب کاخ خواهر ناصرالدین شاه به این محل منتقل کرده.

پا در اتاق قاجار نیز که بگذارید انگار قدم در دوره‌های مختلف تاریخ ایران گذاشته‌اید. طاقچه گچبری زندیه از اصفهان، شومینه ای از قصر فیروزه ، متلعق به کاخ فیروزه خانم، سوگلی ناصرالدین شاه از اشیای این اتاق است. کامل کننده این قسمت حوضخانه است. حوضخانه در قدیم خانه خدمه بوده (حالا درش بسته است) و در زیرزمین کناری آن حمام خانه قرار دارد، حمامی که پراست از کاشی‌هایی مربوط به سده‌ها و جاهای مختلف، هرچند آن نیز درش بسته است.

بعد از گذشتن از حیاط اصلی که با الهام از باغ الحمراء اسپانیا ساخته شده و در انتهایش کافه و گلخانه قرار گرفته و دیوارهایش با کاشی‌های لعابدار تزیین شده می‌رسیم به دو ایوان زیبا. در وسط حیاط اصلی حوضچه مرمری کوچکی متعلق به حمام فتحعلی شاه دیده می‌شود که آب از آن فوران می‌کند و از طریق یک جوی باریک به داخل استخر می ریزد، دیده می‌شود، همان استخری که از روی استخر و آب نماهای باغ الحمراء ساخته شده. ساختمان اربابی که مثل یک قلعه است بر طبق گفته‌ها برای زن فرانسوی محسن مقدم و به شکل ساختمان‌های قرون وسطی اروپا ساخته است تا دلتنگی به او فشار نیاورد. در کنار این ساختمان دیدنی اتاق صدف واقع شده که دیوارهاش پر از ستاره دریایی و صدف است.

ایوان قاجار نیز یکی دیگر از قشنگ‌ترین بخش‌های خانه مقدم است. این ایوان با استفاده از کاشی‌های دو دوره زندیه و قاجار مزین شده است.

خانه مقدم یک کافه هم دارد، کافه طرفه که بعد از اینکه در خانه گشتید و از بودن در آن حظ بصری بردید میتوانید چای تازه دمی در آن بخورید و کمی خستگی در کنید و بعد هم با پا گذاشتن دوباره در خیابان‌های شلوغ تهران دلتان دوباره برای بودن در خانه مقدم تنگ شود یا با خودتان بگویید خوش به حال محسن مقدم که در همچین خانه‌ای زندگی کرده.

ساعات بازدید از خانه مقدم

از یکشنبه تا جمعه و از ساعت ۹ تا ۱۶ می‌شود از خانه موزه مقدم دیدار کرد، در خیابان امام خمینی، بعد از خیابان شیخ هادی، جنب بانک ملت، پلاک ۲۵۱

بلیط بازدید از باغ موزه مقدم ۵۰۰۰ هزار تومان است. با ارائه کارت دانشجویی می‌توانید با بلیط نیم بها از خانه دیدن کنید و چنانچه دانشجوی دانشگاه تهران باشید دیدن خانه برایتان رایگان تمام می‌شود.