گروه انسانهای سبز: غیر سیاسی، دولتی، مذهبی و قومی " غرامت جنگ حق ماست "

هدف: اعتراض به فقر، بی عدالتی، تبعیض انسانی، جنگ، کشتار انسانهای بیگناه و گسترش فعالیتهای انساندوستانه، تاریخی و زیست محیطی

گروه انسانهای سبز: غیر سیاسی، دولتی، مذهبی و قومی " غرامت جنگ حق ماست "

هدف: اعتراض به فقر، بی عدالتی، تبعیض انسانی، جنگ، کشتار انسانهای بیگناه و گسترش فعالیتهای انساندوستانه، تاریخی و زیست محیطی

دعوت به ساده زیستی، خدمت است یا فریب؟

مقدمه - احتمالاً می‌دانید که ما در دوره MBA متمم، درسی داریم به نام داستان کسب و کار. در این درس، هدف‌های متعددی را دنبال می‌کنیم که برخی از آنها واضح است و برخی را تا امروز وادار نشده بودم که ...   بگویم. ما با مرور داستان‌های مربوط به شرکت‌ها و سازمانهای مختلف، موفق یا شکست خورده، می‌خواهیم خاطرات مشترکی را برای تمام دوستانمان بسازیم تا وقتی با هم درسی را می‌خوانند یا بحث می‌کنند،‌ زبان و کلماتشان مشترک باشد. همینطور معمولاً از داستان‌هایی استفاده می‌شود که بار آموزشی ضمنی هم دارند و در درس‌های دیگر می‌شود از آنها کمک گرفت. از سوی دیگر، هر کسی در محیط کسب و کار و جلسات کار و قرارداد و مذاکره، باید به داستان‌ها و حرف‌های مختلف مجهز باشد و بعضی وقتها به شوخی می‌گویم که یک مذاکره کننده، جعبه‌ی مارگیری پر از داستان و روایت داشته باشد تا به فراخور جلسه، با بکارگیری آنها فضا را مدیریت کند و داستان کسب و کار – بدون اینکه تا به حال مستقیماً گفته باشیم – چنین ابزاری را ایجاد می‌کند.

علاوه بر این موارد که سیاست‌های گروهی است، من دغدغه‌های فردی خودم را هم دارم. من زندگی را از طبقات متوسط رو به پایین جامعه آغاز کرده‌ام و بعدها آموختم که ندانستن برخی چیزها، می‌تواند مسیر رشد را محدود یا مسدود کند. هنوز چند سال بیشتر نگذشته است از زمانی که به پاداش کمک در فروش یک محصول، خودنویسی تمام طلا را به من هدیه دادند و من چون فکر می‌کردم حتماً آب طلاست و مگر هیچ دیوانه‌ای خودنویس تمام طلا تولید می‌کند یا استفاده می‌کند، خیلی ساده و بی‌هیجان، جعبه‌ی شیک آن را – که دیدن جعبه‌های شیک تقلبی چینی آنها را برای ما عادی کرده است – باز کردم و خودنویس را در آوردم و ته کیفم انداختم! طرف مقابل، یک ساعت زمان لازم داشت تا جوری که غرور من آسیب نبیند لا به لای حرف‌ها اشاره کند که آن چیزی که گوشه‌ی کیفت انداختی، بیش از صد برابر کیفت قیمت دارد! از این مثال‌ها در زندگیم کم نداشته‌ام، اما فکر کنم اشاره‌ای به ماجرا، برای مخاطب هوشمندی که این نوشته‌ را می‌خواند، بیشتر از حد کفایت باشد.

این است که به عنوان یک مسئولیت فردی، همیشه در دلم داشته‌ام که به آرامی و بی‌صدا، ضمن تامین تمام هدف‌های اولیه که گفتم، مراقب کسانی باشم که در لایه‌های پایین‌تر جامعه هستند و حق دارند و باید فرصتی داشته باشند تا به لایه‌های بالاتر راه پیدا کنند. مسئول دولتی نیستم و هرگز هم نمی‌خواهم بشوم، تا با سیاست‌گذاری این روند را تسهیل کنم. اما به عنوان یک معلم، می‌توانم لا به لای حرف‌هایم، سرنخ‌هایی را به آن محمدرضا شعبانعلی‌های هجده ساله  و بیست ساله و بیست و چندساله  بدهم، تا وقتی با افرادی از طبقات اجتماعی بالاتر می‌نشینند،‌ احساس فاصله کمتری کنند و به خاطر ندانستن چیزهایی که دانستن‌شان هم ارزشی ایجاد نمی‌کند، احساس‌های بیهوده‌ی تلخ را تجربه نکنند.

حالا که همه آنچه را در ذهنم می‌گذرد و با شما در میان گذاشتم خواندید و دانستید، می‌توانید حدس بزنید که چرا در داستان کسب و کار متمم، مثلاً برند مون بلان و تاریخچه آن نقل می‌شود. یکی از دوستان خوب متممی من،‌ در زیر آن نوشته، نقلی از سعدی آورده بود و اینکه: «ظاهراً به همین لباس زیباست نشان آدمیت و معنای مثل‌های قدیمی وارونه شده است و …».

برای آن دوستم، حرف‌هایی را نوشتم. اما سبک نشدم. گفتم اینجا برای شما هم کمی ویرایش شده‌ی آن را نقل کنم:

دوست خوبم.

اگر بخواهم نظر شخصی بدهم (که در متمم به ندرت این کار را میکنم چون کار یک تیم را نباید تابع سلیقه شخصی خودم کنم) باورم بر این است که نمی‌توان روح و جسم را، شرف و رفاه را از هم جدا کرد.

آنها که شرافت را از رفاه و ثروت جدا کردند، دیدیم که خود عموماً در خلوت‌شان چگونه شرافت جامعه‌‌ای را با رفاه شخصی معامله کردند و می‌کنند.

شاید – به دید من – زمان استفاده سودجویانه یا ساده اندیشانه از حرف‌های سعدی و سایر بزرگانمان گذشته است. آن زمان «سکه» بود اما «پول» اختراع نشده بود. به معنای دیگر اقتصاد تعریفی بسیار متفاوت داشت و «اعتبار» به عنوان بخشی از قیمت مسکوکات معنا نداشت: سکه‌ای که در دست تو قرار می‌گرفت، از جیب من رفته بود و چنین بود که ثروت، گاهی در دید برخی مذموم شمرده می‌شد.

اختراع پول، که بدون انکار حاصل نبوغ غربی است – همچنانکه اختراع سکه، حاصل نبوغ اهل خاورمیانه و شرق دور است – این فضا را ایجاد کرد که اسکناس، علاوه بر طلا، به اعتبار ایجاد شده توسط من و تو هم تکیه کند و همه مردم یک جامعه به صورت بالقوه بتوانند ثروت و رفاه را تجربه کنند.

امروز، اگر داشتن خودکاری گران قیمت یا خودرویی لوکس، آرزوی دست نیافتی بخش بزرگی از جامعه ماست، سو استفاده و سو تعبیر توصیه‌های اخلاقی قدیمی و راضی کردن مردم به اینکه لباس زیبا نشان آدمیت نیست، کاری خلاف اخلاق و دور از شرافت انسانی است.

باید کم توانی و شور زیاد انسانی و شعور کم اقتصادی و فساد شدید اخلاقی خود را بپذیریم و برای توسعه رفاه مردممان تلاش کنیم.

بله. بله. حتماً لباس و خودرو و خودکار، معیار شرافت نیست، اما تلاش نکردن هر یک از ما برای مدیریت و توسعه اقتصاد به شکلی که دسترسی به لباس و خودرو و خودکار لوکس، برای همه اقشار جامعه قابل تصور نباشد، ناشرافتمندانه ترین است!

(زمانی که در اتریش، در یک کلاس درس در دبیرستان به عنوان مهمان حاضر شدم، معلم می‌گفت: بچه‌ها. درست است که هر کسی از هجده سالگی می‌تواند با یک وام ساده لکسوس بخرد و سوار شود، اما کاش اول کمی کار کنید و در شغلتان رشد کنید و بعد به دنبال زندگی لوکس بروید. باید اول ذهن شما رشد کند بعد مدل ماشین‌تان!)

روزه گرفتن، وقتی معنای عبادت پروردگار دارد، که چیزی برای خوردن باشد و نخوری. اما اگر در بیابان تشنه و گرسنه ماندی و نیت روزه کردی، کاری جز خودفریبی و خدافریبی نکرده‌ای.

آرزوی من و همه همکاران من که در این پروژه، به اندازه‌ی توان ضعیفمان، برای توانمندسازی هموطنانمان می‌کوشیم این است که تهیه خودرو لوکس و خودکار لوکس و خانه لوکس یا عدم تهیه آن، حاصل یک انتخاب انسانی باشد نه محدودیت‌های اقتصادی. در غیر این صورت، سعدی و حافظ و دیگران، جز به درد منبر و مدرسه نخواهند خورد.

نویسنده: محمدرضا شعبانعلی

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد