روز جمعه بود و رسیده بودم به نور و در حال استراحت بودم که خبری میخکوبم نمود"حبیب مهمان خداست" اول باور نمیشد چون بی نهایت به حبیب علاقه مند بودم و این را پسرم میدانست و بهم زنگ زد و بعد از لحظاتی خبر را تایید نمود و تمام بدنم به یکباره سرد شد و ناخودآگاه شعر بیاد ماندنی "شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد" را زمزمه نمودم و بیاد خواسته اش "که خود در میان غزل ها بمیرد" اشک هایم جاری گشت و تا شب هنگام آهنگ های زیبایش را مرور نمودم و سپس تصمیم گرفتم مسیر نوشهر تا رامسر حدود 100 کیلومتر رکاب هایم را بیاد صدای ماندگار لحظات خاص زندگیم بحرکت درآورم تا در سومین روز پرواز غریبانه قوی موسیقی ایران با دوستدارانش یکصدا بخوانیم من مرد تنهای ..........
خلاصه یک شنبه صبح بیاد خاطراتم حرکتم را از نوشهر با زمزمه شعرهای زنده یاد حبیب بسمت رامسر دوچرخه سواری را آغاز نمودم و در مسیر به مزار خلبان شهید شیرودی رفتم و پس از ادای احترام به راهم ادامه دادم ، آسمان هم دلش گرفته بود و اشک هایش را سرازیر نموده بود و حس و حال غریبی در وجودم بود چون پس از سال ها رکاب زدن بیاد شهدا و حماسه سازان برای اولین بار بود که برای بزرگ مردی که با شعرها ، آهنگ ها و صدای نابش اشک های پنهانم را سرازیر می نمود بود رکاب میزدم شعرهای چون مادر، مرد تنهای شب، شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد، خرس کوکی و ............. خلاصه حدود ساعت 2 بعدظهر به مزار یار صدا آشنایم رسیدم اما افسوس که دیگر صدایش خاموش شده بود و دوستدارانش را تنها گذاشته بود.
جمعیت قابل قبولی قبل از شروع مراسم آمده بود و هر لحظه نیز حضور دوستدارانش بیشتر میگردید لذا چون با دوچرخه بودم بعد یک دقیقه سکوت و ادای احترام و عرض تسلیت به خانواده گرانقدرش بسوی نوشهر برگشتم تا از جاده چالوس به مسیرم بسمت کرج ادامه دهم و حتما درختی بیادش خواهم کاشت و ........ منتظر حرکت بعدی ام بیاد حبیب باشید.
بزرگ مرد موسیقی تمام نسل ها روحت شاد فاتحان قلب مردمان هرگز نمی میرند