جاودانه ترین اسطوره های ایران باستان را بشناسید
در سرزمین کهن ایران پادشاهان و دلاوران زیادی زیسته اند که همواره نامشان به نیکی یاد شده و نام ایران را برای همیشه در ذهن تاریخ جاودانه کردند.
در این بخش از فرهنگ و هنر نمناک نام چند پادشاه و دلاورانی که برای ایران افتخار آفرین بودند و در میان مردم به دلیل اقدامات خاص و رفتار نیکو محبوبیت بسیار خاصی داشته اند، را آورده ایم.
پادشاهان و دلاوران ایران زمین
برای آشنایی با جاودانه ترین اسطوره های ایران تا پایان این مطلب همراه ما باشید.
ابولولو :
پیروز نهاوندی یا فیروز که با لقب ابولؤلؤ نیز شناخته می شود زیرا او دختری به نام مروارید داشته و مروارید در زبان عربی به معنای لؤلؤ است پس به او را ابو لؤلؤ یا پدر مروارید می گفتند. او یکی از نجاران خبره شهر نهاوند بود که با تعداد بیشماری از ایرانیان پس از یورش تازیان به ایران به سرکردگی عمربن خطاب به غلامی اعراب در آمدند . فیروز غلام مغیره بن شعبه شد و با زیرکی و برای انتقام خون ایرانیان عمر بن خطاب را به قتل رساند و این جنایتکار تازی را از صحنه روزگار محو کرد.
ابومسلم خراسانی :
عبدالرحمن بن مسلم خراسانی ابومسلم خراسانی فرمانده نظامی ایرانی و رهبر جنبش سیاه جامگان بود که توانست با براندازی حکومت بنی امیه، در پایه گذاری حکومت بنی عباس نقش شایانی داشت. او در سال 129 هجری در مرو و بر ضد مروان بن حمار خلیفه اموی قیام نمود و نهضتی ایرانی و بدور از فرهنگ تازیان در ایران بر پانمود.
عمر خیام :
حکیم عمر خیام نیشابوری با نام غیاث الدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خَیّام نیشابوری در 28 اردیبهشت سال 427 در نیشابور متولد شد که همه چیزدان، فیلسوف، ریاضیدان، ستاره شناس و رباعی سرای ایرانی در دوره ی سلجوقی بود و تاثیری ژرف در جهان از خود برجای گذاشت. او در زمان جلال الدین ملکشاه سلجوقی از قوانین اعراب به تنگ آمده و رباعیات بسیاری در شکایت از آنان سروده است.
خیام در زمان خود دارای مقام و شهرت بسیار بود و معاصران او همه وی را به لقب های بزرگی مانند امام، فیلسوف و حجة الحق ستوده اند. او از بزرگترین دانشمندان عصر خود به حساب می آمد و دارای هوشی فوق العاده بوده و حافظه ای نیرومند و قوی داشت. تندیس این بزرگ مرد در دانشگاه فلورنس ایتالیا نصب است و فلسفه و خصوصیات او تدریس می شود.
فردوسی :
ابوالقاسم حسن پور علی طوسی معروف به فردوسی در سال 319 در روستای باژ از توابع طبران طوس به دنیا آمد. فردوسی شاعر بزرگ حماسه سرای ایران زمین است که شاهنامه را سرود که بخشی از هویت فرهنگی ادبیات ایران را تشکیل می دهد و سند افتخار ایران باستان است. او ایران را پس از 200 سال از دست زبان اعراب نجات داد و دوباره زبان پارسی را به کشور هدیه کرد.
فردوسی 35 سال از عمر خود صرف جمع آوری تاریخ ایران به صورت نظم و شعر کرد اما سلطان محمود غزنوی رنج او را ضایع کرد و او را آزرده و رنجیده خاطر نمود. او در سال 411 هجری در طوس درگذشت اما به دلیل سروده های جنجالی او علیه اعراب مسلمانان بر جسدش نماز نخواندندو او را در گورستان مسلمان خاک نکردند.
کاوه آهنگر :
کاوه یکی از قهرمانان اساطیری ایران و اهل اصفهان بود که علیه ضحاک قیام کرد.ضَحاک از پادشاهان ایرانی است که با بوسهٔ ابلیس، بر دوش او دو مار می روید. ضحاک آن ها را نشانهٔ ساحری خود دانسته و مردم را به هراس می اندازد. چنانچه تمام شما کاربران نمناک میدانید کاوه با یاری مردم چرم پاره خود را بر سر نیزه زد و ضحاک تازی را از تخت پادشاهی ایران به زیر افکند و فریدون را به سمت پادشاه ایران نشاند .بعدها چرم وی به درفش ملی کاویانی مبدل گشت. به روایت فردوسی از کاوه دو پسر باز می ماند:یکی قارن و دیگری قباد. قارن سپهسالار منوچهر و نوذر بود و از پهلوانان بزرگ شمرده می شد.
کمبوجیه :
کمبوجیه دوم یا کامبوزیا یا کامبیز ، دومین شاه دودمان هخامنشی و آغازکنندهٔ دودمان بیست و هفتم مصر و فرزند ارشد کوروش بزرگ و کاساندان است. او در سال 525 قبل از میلاد سرزمین های مصر را به دلیل کشتن ایرانیان و تمسخر آنها فتح کرد و کل مصر به زیر چتر پادشاهی ایران در آورد . او پیرو مزدیسنا زرتشت بود و همواره دین بهی را دنبال میکرد . او در راه بازگشت خبر دار شد که فردی به نام بردیه یا گئومات به نام برادر او پادشاهی ایران را از آن خود کرده و دست به جنایات و کشتار مردم ایران زده که در نهایت از اندوه این کار نکوهیده او جان داد.
کورش هخامنشی :
کوروش هخامنشی یا کوروش دوم نخستین شاه و بنیان گذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی است. کوروش هخامنشی به خاطر بخشندگی، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایه گذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن برده ها و بندیان، احترام به دین ها و کیش های گوناگون، گسترش تمدن و ... نامش همیشه جاودانه است.
او پادشاه ماد و پادشاه لیدی را مغلوب ساخت و بابل را که فتح کرد و پس از ورود به بابل به احترام به خدای مردوک آنان تاجگذاری نمود تا حسن نیت خویش را به ملت مغلوب به اثبات برساند. ایرانیان کوروش هخامنشی را پدر و یونانیان، که وی سرزمین های ایشان را تسخیر کرده بود، او را سرور و قانونگذار می نامیدند.
کوروش پس از آن بنای بزرگترین شاهنشاهی جهان در سال 528 قبل از میلاد در جنگ با سکاهای خونریز کشته شد .کورش هخامنشی در ایران اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت 40 سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را پایه گذاری کرد.
از کوروش هخامنشی تنها سند نسبتاً مفصلی که برجای مانده، استوانه ای به طول 22٫5 سانتی متر و عرض 11 سانتی متر از جنس خاک رس با نوشته ای 45 سطری به زبان بابلی است، سازمان ملل متحد استوانهٔ کوروشهخامنشی را به همهٔ زبان های رسمی سازمان منتشر کرد و بدلی از این استوانه در مقر سازمان ملل در فضای بین تالار اصلی شورای امنیت و تالار قیومت در شهرنیویورک قرار داده شد.
آذرباد :
در زمان اردشیر بابکان موبد و دانشمندی به نام آذر باد می زیست که برای جلب اعتماد مردم حاضر شد که 9 من روی گداخته، بر سینهٔ وی ریزند. چنین کردند و بدو رنجی نرسید.
آذربرزین:
آذربرزین یکی از پهلوانان ایرانی و پسر فرامرز بود که با بهمن پسر اسفندیار جنگید.
آذربرزین پسر فرامرز، یکی از یلان نامدار منظومه های حماسی پس از شاهنامه است. برای نخستین بار در بهمن نامه است که آذربرزین بدون هیچ مقدمه ای وارد داستان می شود و پس از کین خواهی از بهمن، دیگر سخنی از او به میان نمی آید. در منظومه های دیگری مانند فرامرزنامه بزرگ و شهریارنامه، روایت هایی درباره چگونگی آشنایی فرامرز با مادر آذربرزین آمده و در منظومه اخیر، حتی آینده آذربرزین نیز پیش بینی شده است.
در برخی طومارهای نقالی و برخی روایات شفاهی شاهنامه روایات متعددی از سرگذشت آذربرزین نیز هست که اگرچه در ساختار داستان با روایت بهمن نامه برابری دارند، اما افزوده های دیگری نیز در این دسته روایات دیده می شود که اگر ریشه در روایات کهن نداشته باشند، بیانگر شهرت داستان های فرامرز و به تبع او فرزندش آذربرزین، در میان توده مردم بوده است.
در این مقاله به بررسی مجموعه روایاتی که در ادب پهلوانی، درباره آذربرزین از آغاز تولد تا پایان زندگیش آمده می پردازیم؛ سپس نشان می دهیم که مهمترین خویشکاری آذربرزین در ادب پهلوانی ایران، نبرد با بهمن پادشاه کیانی است و پس از ادای این وظیفه، این پهلوان از صحنه داستان های ملی خارج می شود و به تبع آن، سیر روایات پهلوانی نیز به پایان می رسد.
آذر کیوان :
آذر کیوان در قرن یازده هجری در سرزمین فارس می زیست و حکیمی و عالمی ایرانی بود.
یکى از روحانیان بزرگ زرتشتى (قر. 11 ه.) از مردم شیراز یا حوالى آن (ف.پتنه 1027 ه.ق.). وى با گروهى از مریدان خود به هندوستان شتافت. آذر کیوان مؤسس فرقهایست مذهبى که ترکیبى است از ادیان زرتشتى، اسلام، برهمنى و مسیحى. وى را «ذوالعلوم» لقب دادهاند و منظومهاى به نام «جام کیخسرو» در شرح مشاهدات وى، بدو منسوب است. (1027 -942 ق)، مؤسس فرقهى آذر کیوان. در فارس زاده شد. نسبش به بهمن پسر اسفندیار مىرسد. از شخصیتهاى بسیار مشکوک تاریخ است. گویند در کودکى اهل ریاضت بود. در اواخر عمر به هند رفت و در شهر پتنه اقامت گزید و نحلهاى تازه به نام خود پدید آورد که ترکیبى از مذاهب زرتشتى، اسلام، به ویژه تشیع، برهمنى و مسیحیت بود. عدهاى بدو گرویدند این فرقه معتقد بود که حقیقت همهى ادیان یکى است، به شرایع عمل نمىکردند. طرفداران آذر کیوان به فلسفهى اشراق توجه خاصى نشان مىدادند تا آنجا که برخى آثار شیخ شهابالدین سهروردى را به فارسى ترجمه کردند. مریدانش به آذر کیوان کراماتى نسبت دادهاند. از جمله آثار وى: «مکاشفات»؛ «جام کیخسرو»؛ «آیینهى اسکندر»؛ «تخت طاقدیس»؛ «پرتو فرهنگ». دکتر زرینکوب از اصل وجود چنین مردى را منکر است و مىگوید: «اما آنچه از احوال او و از تحصیلات و مسافرتهایش نقل کردهاند موجب حصول اطمینان به تاریخى بودن شخص او به نظر نمىآید...». از آثار منسوب به فرقهى آذر کیوان «دساتیر» و «دبستان المذاهب» است که بنا به راى اکثر صاحبنظران از مجعولات و اغراقات خالى نیست.
آرش کمانگیر :
در عهد منوچهر شاه پهلوانی به نام آرش کمانگیر می زیست که در تیراندازی بسیار ماهر بود. در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی، در جنگی با توران، افراسیاب سپاهیان ایران را در مازندران محاصره می کند. سرانجام منوچهر پیشنهاد صلح می دهد و تورانیان پیشنهاد آشتی را می پذیرند و قرار بر این می گذارند که کمانداری ایرانی برفراز البرزکوه تیری بیاندازد که تیر به هر کجا نشست آنجا مرز ایران و توران باشد. آنها برای تعیین مرز میان ایران و توران آرش را انتخاب می کنند، آرش با تیر و کمانی که اسفندارمذ به او داده و گفته بود که این تیر خیلی دور می رود ولی هر کسی که از آن استفاده کند، خواهد مرد، به فراز دماوند می رود و تیر را پرتاب می کند. تیر از صبح تا غروب حرکت کرده و در کنار رود جیحون یا آمودریا فرود می آید و آنجا مرز ایران و توران می شود و پس از این تیراندازی آرش از خستگی می میرد و جانش را در راه ایران زمین فدا می کند.
آریه :
آریه، سردار مشهور و بزرگ ایرانی بود که از پادشاهی کورش صغیر حمایت نمود.
آیین گشسب :
نام سپهبدی که هرمز چهارم او را به جنگ بهرام چوبینه فرستاد و او به دست مردی زندانی کشته شد.
بوذرجمهر:
انوشیروان عادل وزیری به نام بوذرجمهر داشت که در سیاست و عقل لنگه نداشت به طوری که گفتگوی های خرد ورزانه او در تاریخ ایران ثبت گشته است.
بُزرگمهر بُخْتَگان (سده ۶ میلادی) که با عنوان بزرگمهر حکیم از او یاد میشود، فرزند سوخرا و وزیر خسرو انوشیروان پادشاه ساسانی بود. او رئیس مشاوران ویژهٔ دربار و پاسبان شخصی شاه و رئیس دربار بودهاست. منابع فارسی و عربی او را دارای خِرَد استثنایی و اندرزهای حکیمانه توصیف کردهاند. گزارشهای نیمهافسانهای از جایگاه او در شاهنامه و در اندازهای کمتر در غرر ثعالبی و مروجالذهب مسعودی آمدهاست. از سوی خاورشناسان، بزرگمهر شخصیتی افسانهای پنداشته میشود که به دلیل ناهمگونی نظرات دربارهٔ بزرگمهر در منابع اسلامی و ذکر نشدن نام وی در آثار پیش از اسلام است. برخی از پژوهشگران بزرگمهر را با برزویهٔ طبیب یکی دانستهاند که این نظر از سوی دیگر پژوهشگران رد شدهاست. برخی او را با «بُرْزْمِهر» یکی میدانند.
طبق گفته فردوسی و ثعالبی، بزرگمهر هنگامی که در مرو به تحصیل میپرداخت، به دربار انوشیروان فراخوانده شد. انوشیروان از او خواست تا خواب او را تعبیر کند؛ و بزرگمهر نیز به درستی این کار را انجام داد. همین امر سبب شد تا بزرگمهر به عنوان مشاور و وزیر شاه انتخاب شود. گشودن راز شطرنج، مهمترین کار بزرگمهر وزیر بود. منابع دوران اسلامی، بزرگمهر را وزیر، دانشمند، قهرمان میهنی، دانای اسرار کشف نشده و آگاه از دانشهای پزشکی و ستارهشناسی توصیف میکنند که این امر سبب شرمساری حکومتهای هند و روم در برابر ایران بودهاست. برترین آموزههای اخلاقی در آثار نویسندگان ایران به روایتهای گونهگون به بزرگمهر نسبت داده شدهاست. خلفای عباسی برای موازنه میان اقوام قلمرو خلافت، همواره شیوهٔ ساسانیان را پیش چشم داشتند و روش انوشیروان و وزیر او، بزرگمهر را پی میگرفتند. بسیاری از نویسندگان عرب، پندهایی مشابه بزرگمهر را در آثار خویش آوردهاند. از دیگر ابعاد شخصیتی بزرگمهر، مهارت پیشگویی و دانایی به رازهای نهان است. ایادگار وزرگمهر بختگان یا پندنامهٔ بزرگمهر بختگان، رسالهٔ مادیگان شترنگ یا وزارشن چترنگ از آثار بزرگمهر هستند. آثار دیگری مانند ظفرنامه، «باب برزویهٔ طبیب» در دیباچهٔ کلیله و دمنه و چندین اثر دیگر را نیز بدو منسوب میکنند.
در آثار گروهی از نویسندگان، بزرگمهر روزگار تیرهای را در پایان زندگانی داشتهاست. در این کتابها علت این امر، بدگمانی خسرو انوشیروان به او دانسته شده که به داستانهای گوناگون آمدهاست. اما هنگامی که امپراتور روم شرقی، حکیمان ایران را به گشودن راز دُرج جواهر فراخواند، بار دیگر بزرگمهر آن راز را گشود و بدینترتیب مورد بخشش پادشاه و توجه دوبارهٔ او قرار گرفت. خواجه نظامالملک در سیاستنامه زندگانی بزرگمهر را تا پس از سقوط ساسانیان، و غزالی در نصیحةالملوک داستان گسیل فرستاده از سوی بزرگمهر به نزد عمر برای آگاهی از شخصیت و منش او را روایت کردهاست. دربارهٔ درگذشت بزرگمهر در منابع فارسی و عربی دورهٔ اسلامی، نظرات گوناگونی نقل شدهاست.
پیروزان :
فیروزان؛ واپسین سردار برجسته ساسانی در مقابله با اعراب چه کرد؟
پیروزان یکی از سرداران ایرانی در زمان یزدگرد سوم بود که با اعراب جنگید و رشادتهای بی شماری از خود بر جای گذاشت.
این نبرد، آخرین مقاومت منظم سپاه ساسانی در برابر فاتحان مسلمان است که به پیروزی اعراب و فروپاشی دولت ساسانی انجامید و راه فتح مناطق مرکزی و شرقی ایران را برای اعراب هموار کرد. پادشاه ساسانی که پیش از این در قادسیه و جلولاء شکستهای سختی را متحمل شده و پس از سقوط پایتختش، تیسفون ( مدائن)، به داخل ایران عقب نشسته بود، سرداران و اسپهبدان ولایات دور و نزدیک مملکتش را به مقابله با پیشروی اعراب فراخواند. بنابر قول مشهور، آنان نیز بر یاری یزدگرد و مقاومت در برابر اعراب یک دل شدند. [۱][۲]
نهاوند در چهارده فرسخی همدان قرار داشت و بین آنها سه روز راه فاصله بود. [۳] سپاه انبوهی – که تعداد آن را بین شصت هزار تا یکصدوپنجاه هزار تن ذکر کردهاند – از سراسر ایران در نهاوند گرد آمد.[۴] یزدگرد سوم، پادشاه ایران ، فرماندهی این سپاه را به مردانشاه پسر هرمزد، معروف به ذوالحاجب ، سپرد. [۵][۶] برخی نام این فرمانده ایرانی را فیروزان دانستهاند،[۷] که البته خالی از اشتباه نیست. [۸]
← رأی علیبن ابیطالب
عماربن یاسر ، حاکم کوفه ، خبر تجمع سپاه ایران را به مدینه رساند و خلیفۀ دوم، عمر، با صحاب پیامبراکرم دربارۀ چگونگی مقابله با این سپاه انبوه رایزنی کرد. عمر خود متمایل بود که به جنگ برود و فرماندهی را برعهده گیرد. برخی نیز بر آن بودند که از مناطق شام و یمن سپاهیان را به نهاوند گسیل کنند، اما در این میان رأی علیبن ابیطالب - علیهالسلام- به نظر عمر پسندیدهتر آمد که معتقد بود رفتن خلیفه به جبهۀ جنگ به صلاح مسلمانان نیست و انتقال سپاهیان شام و یمن به جبهۀ ایران نیز درست نمیباشد، زیرا خالی شدن نواحی مرزی از سپاه، طمع روم و دیگر دشمنان همجوار مسلمانان را برمیانگیزد، بلکه درست آن است که از خود عراق سپاه فراهم آید و قسمت اعظم سپاه حاضر در بصره و کوفه ، عازم نهاوند شوند و مابقی برای محافظت از شهر باقی بمانند. این رأی را همۀ صحابه پذیرفتند. [۹][۱۰]
← مشورت با هرمزان
گویا خلیفه عمر با هرمزان (از سرداران سابق ساسانیان که پیش از این به اسارت درآمده بود و اینک در مدینه میزیست) نیز دربارۀ چگونگی مقابله با ایرانیان مشورت کرد، که البته نظر او را مبنی بر مواجه نشدن با سپاه ایران در نهاوند و کشاندن جنگ به مناطق دیگر نپذیرفت و برای گسیل سپاه به نهاوند مصمم شد. [۱۱][۱۲][۱۳]
← فرماندهی
به فرمان خلیفه، حذیفةبن یمان با قسمتی از سپاه کوفه، ابوموسی اشعری با بخشی از سپاه بصره ، و از مدینه نیز گروهی به فرماندهی عبداللهبن عمر به سوی نهاوند روان گردیدند. [۱۴] فرماندهی کل این سپاه به نعمانبن مقرن مزنی (یا نعمانبن عمروبن مقّرن مزنی) [۱۵] سپرده شد که از صحابه پیامبر -صلی الله علیه وآله وسلم- و والی شهر کسکر بود و گویا پیش از این از شغل خود اظهار نارضایی کرده و از خلیفه خواسته بود که او را به جبهۀ جنگ فرستد و به امر جهاد مأمور نماید. [۱۶] عمر او را به فرماندهی کل سپاه و چند تن را نیز به جانشینی وی تعیین کرد که در صورت بروز حادثهای برای نعمان، به ترتیب، فرماندهی سپاه را برعهده گیرند. این افراد، حذیفةبن یمان ، جریربن عبدالله بجلی ، مغیرةبن شعبه و اشعثبن قیس بودند. [۱۷][۱۸][۱۹]
← رویا رویی با سپاه ایران
نعمانبن مقرّن با برخی از وجوه صحابه پیامبر عازم نهاوند شد و با پیوستن لشکریان کوفه و بصره به او، در مقابل سپاه ایران موضع گرفت. ابتدا، به درخواست ایرانیان، مغیرةبن شعبه را به سفارت نزد مردانشاه فرستاد که گفتگوهایی کردند اما نتیجهای نداشت. [۲۰][۲۱]
نعمانبن مقرّن، اشعثبن قیس را بر میمنه و مغیرةبن شعبه را بر میسرۀ سپاه خود گمارد و هر دو طرف آمادۀ نبرد شدند. [۲۲] نوشتهاند که ایرانیان در مقابل سپاه اعراب تیغهای آهنین بر زمین افکنده بودند که در سُم اسبان فرو میرفت و آنان را از حرکت بازمیداشت و از این رو، با اطمینان در مواضعشان سنگر گرفته بودند و تحرکی در آنان دیده نمیشد. مسلمانان که از طولانی شدن این وضع و رسیدن کمکهای بیشتر به سپاه ایران در هراس بودند، برای غلبه بر این مشکل و بیرون کشیدن سپاه ساسانی از مواضع خود، شایعهای در انداختند و تظاهر به عقبنشینی کردند. سپاهیان ساسانی به گمان اینکه اعراب ترسیدهاند و در حال گریز هستند، از مواضع خود خارج شدند و تیغهای آهنین را جمعآوری نمودند و سپاه اعراب را تعقیب کردند. [۲۳] سپاه مسلمانان که آمادۀ این رویداد بود، رو به ایرانیان کرد و نبردی سخت و خونین میان طرفین آغاز شد. این نبرد سه روز ادامه داشت. [۲۴]
← حیله برای جلو گیری از گریز از میدان جنگ
بنابر برخی روایات، ایرانیان در این جنگ خود را به صورت دستههای پنج، هفت یا ده نفره به یکدیگر زنجیر کرده بودند که از میدان نبرد نگریزند، اما این حربه به ضررشان تمام شد، زیرا وقتی یکی از آنان کشته یا زخمی میشد، تمام افراد هم زنجیر او به خاک میافتادند یا از ادامۀ جنگ در می ماندند. [۲۵][۲۶][۲۷]
← شکست ساسانی
سپاهیان ایران هم قسم شده بودند تا پای جان مقاومت کنند و حتی در پشت سرخود تیغهای آهنین افکنده بودند که اگر بگریزند جان سالم به در نبرند، [۲۸] اما سرانجام، پیروزی از آن مسلمانان شد و بسیاری از سپاهیان ساسانی در این نبرد کشته شدند. طبق روایتی، در مسیر عقبنشینی ایرانیان، درهای بود که هزاران تن از سربازان ایرانی در آن سقوط کردند و جان سپردند. [۲۹]
← کشته شدن فرمانده مسلمانان
نعمانبن مقرّن، فرمانده مسلمانان، نیز کشته شد و حذیفةبن یمان جای او را گرفت. با رسیدن خبر مرگ نعمان به مدینه، خلیفه در سوگ او بسیار گریست. [۳۰][۳۱]
← پیروزی مسلمانان
حذیفةبن یمان نبرد را ادامه داد و پیروزی نهایی نصیب مسلمانان شد. سپاه ساسانی گریخت و در عقبنشینی نیز تلفات بسیار داد. فرمانده سپاه ایران نیز که از معرکه گریخته بود، تحت تعقیب مسلمانان قرار گرفت و در راه همدان به دست آنان به قتل رسید. [۳۲][۳۳]
← فتح نهاوند بدون جنگ
حذیفة بن یمان سرانجام نهاوند را به صلح گشود و مسلمانان این پیروزی درخشان را فتحالفتوح نامیدند. [۳۴][۳۵][۳۶][۳۷] پس از آن، دولت ساسانی در مقابل اعراب مقاومت چندانی نکرد و در پی فرار پادشاه ایران به جانب مشرق مملکت خویش، راه فتح شهرهای مرکزی ایران برای فاتحان مسلمان گشوده شد.
← نبرد جلولاء
برخی نبرد جلولاء را، که کمی پیش از این در شمال عراق روی داده بود، فتحالفتوح خواندهاند. [۳۸][۳۹] برخی مورخان نیز در شرح نبرد نهاوند، به عنوان فتحالفتوح اشارهای نکردهاند. [۴۰][۴۱][۴۲] افتخار فتح نهاوند عمدتاً نصیب اهالی کوفه شد، زیرا بیشتر سپاه فاتح را کوفیان تشکیل میدادند. [۴۳][۴۴]
این نبرد سرنوشتساز در سلسله نبردهای اعراب و ایرانیان اهمیت ویژهای دارد، زیرا بنیان دولت ساسانی را فرو ریخت و امید مقاومت و پیروزی بر اعراب را در میان سران این دولت از بین برد.
← زمان وقوع جنگ
دربارۀ زمان وقوع این جنگ روایات مختلفی وجود دارد، اما عمدتاً آن را درسال ۲۱ هجری ذکر کرده اند. [۴۵][۴۶][۴۷][۴۸] از سال ۱۹ یا ۲۰ نیز در برخی منابع یاد شده است. [۴۹][۵۰]
خلیفه عمر برای آنکه یزدگرد سوم را از خیال حمله و مقاومت منصرف کند، دستههایی از اعراب کوفه و بصره را برای تسخیر شهرهای ایران فرستاد؛ بعضی از سرداران و لشکریان بصره را به فارس و کرمان و اصفهان روانه کرد و بعضی از اعراب کوفه را به اصفهان و آذربایجان و ری گسیل داشت. [۵۱]
از آن پس دیگر نه دولتی در کار بود نه کشوری، همهچیز به دست مسلمانان افتاد و سال بعد همدان و کاشان و اصفهان و استخر را نیز گشودند و یزدگرد از فارس به کرمان و از آنجا به سیستان و سرانجام به مرو رفت و آخرین بازماندۀ گنجهای خسروانی نیز به دست فاتحان افتاد. [۵۲] مقاومتهای کوچک محلی که از آن پس در شهرها و روستاهای ایران در برابر مسلمانان روی داد، هرچند آسیبهایی به فاتحان میزد، اما برای ورود ایشان به فلات ایران مانع جدّی نبود. [۵۳]
با این حال، فتح نهاوند را نمیتوان پایان جنگهای عمدۀ مسلمانان و ایرانیان شمرد. این فتح در واقع آغاز یک سلسله زد و خوردهای تازهای بود که تا سالها بعد از عمر، اعراب با آن روبه رو بودند. [۵۴]
فهرست منابع
[ویرایش]
(۱) ابناثیر، اسدالغابة فی معرفةالصحابة، بیروت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹.
(۲) ابنعبدالبرّ، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲.
(۳) ابنفقیه، کتاب البلدان، بیروت ۱۴۱۶/ ۱۹۹۶.
(۴) بلاذری، فتوحالبلدان، بیروت ۱۹۸۸.
(۵) خلیفةبن خیاط، تاریخ خلیفةبن خیاط، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵.
(۶) ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطوال، قم ۱۳۶۸ش.
(۷) عبدالحسین زرینکوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران ۱۳۷۳ش.
(۸) عبدالحسین زرینکوب، دو قرن سکوت، تهران ۱۳۸۴ش.
(۹) طبری، تاریخ الامم و الملوک، بیروت ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷.
(۱۰) ابوعلی مسکویه رازی، تجاربالامم، تهران ۱۳۷۹ش.
(۱۱) یاقوت حموی، معجمالبلدان، بیروت ۱۹۹۵.
(۱۲) یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، بیروت.
بهرام چوبین :
بهرام چوبین فرزند بهرام گشنسب از یکی از هفت خاندان ممتاز ساسانیان و مردی از اهل ری بود و به علت بلندی قد و عضلانی بودن اندام به این نام معروف شد. سردار دلیر ایران در زمان پادشاهی هرمز چهارم ایران را از حمله وحشیانه ترک ها نجات داد و با لشگر کشی و حمله به آنان ارتش آنان را شکست داد.
تنسر:
در زمان پادشاهی اردشیر بابکان تنسر پیشوای بزرگ دینی (زرتشتی) ایرانیان بوده که عنوان هیربدان هیربد را داشته است و در راه دین بهی گامهای بزرگی را برداشته است.
جمشید :
جمشید یا جم یا جمشاسب پسر طهمورث و چهارمین پادشاه پیشدادی بود که جشن نوروز را بنیان نهاد و رسوم و آیین هایی شادی برای ایرانیان بر جا گذاشت. جمشید برای مردم حکمت آورد که سبب رستگاری و دانایی آنان شد. او مردم را با مشاغل شهری مانند نساجی، خیاطی، معماری، پزشکی، صنعتگری، کشتیرانی و استخراج سنگهای قیمتی آشنا کرد. از اقدامات دیگر جمشید ، تقاضای جاودانگی برای نوع بشر است که مورد پذیرش اهورا مزدا واقع شد.
جاماسب :
جاماسب وزیر گشتاسب شاه و داماد زرتشت اسپیتمان و مردی بسیار دانا و خردمند بوده است.
حلاج :
حسین بن منصور مشهور به حلاج، از عارفان و صوفیان جهان اسلام که اختلافات فراوانی درباره مذهب، عقاید و اقدامات او وجود دارد. برخی از حکما و فیلسوفان مسلمان و شیعه از قرن هفتم به بعد، حلاج را تحسین کرده و او را صاحب کشف و کرامت دانسته اند.
او در زمان المقتدر خلیفه عباسی خلاف موازین وعقاید اسلامیان افراطی حرف زد که او را به اصرار فقهای بغداد دستگیر و زندانی کرده و بعد هر دو دست و هر دو پای او را قطع کرده و جسدش را سوزاندند.
خسرو پرویز :
خسرو دوم، خسرو پرویز، خُسْراوْ اَپَرْویزْ یا خُسْراوْ اَپَرْویزَ بیست و چهارمین پادشاه ساسانی و از نامدارترین شهریاران دودمان ساسانیان است که در ساخت کاخ تیسفون و مدائن نقش بزرگی ایفا نمود که این کاخ بعدها به کاخ سفید ایرانیان ملقب گشت و یکی از زیبایی های تاریخ شمرده میشود.
او با حمایت قیصر روم و با سپاهی که وی در اختیارش گذاشته بود بهرام را شکست داد و تاج و تختش را پس گرفت. قیصر روم دخترش که مریم نام داشت را به ازدواج او درآورد که حاصل ازدواج پسری به نام شیرویه بود.خسرو همسر دیگری به نام شیرین داشت که داستان عشق آن دو از پرآوازه ترین داستان های عاشقانه ادبیات فارسی است و یک نسخهٔ معروف آن را نظامی گنجوی سروده است.
آریوبرزن :
آریو برزن یکی از سرداران بزرگ تاریخ ایران در زمان هخمنشیان بود که در زمان حمله اسکندر مقدونی به ایران از سرزمین خود با شجاعت دفاع کرد و در این راه کشته شد .عده ای او را از اجداد کرد ها یا لر ها می دانند.
استاذسیس :
استاذسیس سردار شجاع و میهن پرست خراسانی بود که در نواحی هرات و بادغیس و سیستان بر ضد منصور خلیفه ستمگر عباسی قیام کرد. استاذسیس دلیل قیام خود را خونخواهی ابومسلم و همچنین رهایی تمام ایرانیان از یوغ اعراب اعلام کرد. این سردار شجاع در راه دفاع از وطن جان خود را از دست داد و عاقبت به فرمان منصور در بغداد به دار آویخته شد . یاد و نام او همیشه درس وطن پرستی در برابر یورش بیگانگان را به جوانان می دهد.
اشک :
حکومت سلکوکیان یا یوناینان حدود 100 سال بر کشور ما تسلط پیدا کرده بودند . اشک بنیانگذار سلسله شاهنشاهی اشکانیان بود که دست حکومت سلکوکیان یا یوناینان را کوتاه کرد و حکومتی برخواسته از فرهنگ ایرانی بر پا کرد. شاهنشاهی اشکانی از سال 250 پ.م تا 224 میلادی (474 سال) به درازا کشید و 29 شهریار از این خاندان بر ایران پادشاهی نمودند.
انوشیروان :
انوشیروان مشهورترین و بزرگترین پادشاه ساسانی و یکی از تاثیر گذارترین شاهان ایران در طول تاریخ بوده است. در زمان او قصرهای باشکوه، شهرها، راه های تجاری، پل ها و سد های بسیاری ساخته شدند که برخی از آنها تا این زمان نیز همچنان پا بر جا هستند. انوشیروان دادگر با بنیان گذاشتن قوانین حکومتی و دادگستری خود نامش را در تاریخ ایران به ثبت رساند. در زمان فرمانروایی او دانش و هنر در ایران و امپراتوری ساسانی به نهایت شکوه و عظمت خود رسیده بود.
بابک خرمدین :
بابک خرمدین سردار دلیر ایرانی است که رهبری قیام ایرانی خرمدین را عهده دار بود. آن ها بعد از مرگ ابو مسلم، علیه خلفای عباسی دست به شورش زدند. بابک خرمدین در آذربایجان شورش خود را آغاز کرد و پس از 20 سال جنگ و خون ریزی، قیام او سرانجام در سال 837 میلادی سرکوب شدو در نهایت وحشیگری به دست معتصم تکه تکه شد. آوازه دلاوری های او نه تنها در آذربایجان، بلکه در هند و سلسله رومیان نیز بر سر زبان ها افتاد که این باعث افتخار هر ایرانی است.
برزمهر :
برزمهر پهلوان و دلیر مرد ایرانی در زمان پادشاهی بهرام گور بود.
برزویه :
برزویه پزشک نامدار و پیشوای پزشکان ایران در عصر خسرو انوشیروان ساسانی بود که کتاب کلیله و دمنه را از هند به ایران آورد و به زبان پهلوی ترجمه کرد.
بلاش :
بلاش یا ولاش یا ولاخش، نوزدهمین شاهنشاه از امپراتوری ساسانی است که در سال های 484 تا 488 میلادی بود و پس از کشته شدن پیروز برادرش در جنگ با خوشنواز پادشاه هپتالیان، و در زمانی که ایران دوران فترت و سستی خود را پس از شکست های بزرگ در شمال شرق از هپتالیان، بر تخت ایران نشست و خدمتی بزرگ به ایران زمین نمود زیرا کتاب ارزشمند ایرانیان ( اوستا ) که در زمان حمله اسکندر به ایران از میان رفته بود با تلاش و همت او دوباره گردآوری شد.
رستم :
جهان پهلوان رستمِ دستان در زمان پادشاهیِ منوچهر به دنیا می آید، او فرزند زال و رودابه است. رستم نیرویی ماورای قدرتِ دیگر زورمندان دارد و هیکلِ تنومندش آن چنان بوده که یکی از لقب هایش در شاهنامه، «پیلتن» است. او در عهد کیقباد و کیکاوس و کیخسرو با تورانیان جنگید و از خود دلاوری ها و رشادتهای شگفت انگیز بر جای گذاشت.
رستم فرخزاد :
رستم فرخزاد رازی یا رستم فرخزاد هرمز یکی از بزرگترین سرداران تاریخ ایران بود که در آخرین سال های حکومت ساسانیان می زیست. او مردی بزرگ و یکی از نوابغ نظامی آن دوره و بسیار باهوش و میهن پرست بود که در زمان سلطنت خسرو پرویز، سپهسالار سپاه خراسان و در زمان یزدگرد سوم به سپهسالاری کل ارتش ایران رسید. تا آن زمان که رستم فرماندۀ ارتش ایران بود، ایرانیان هرگز شکست نخوردند. طوری که شنیدن نام وی لرزه بر تن دشمنان می افکند . اما همانطور که در این بخش از فرهنگ و هنر نمناک عنوان شده است سر انجام به دلیل نابخردی شاه سردار بزرگ ایران در جنگ با اعراب کشته شد. او حماسه ای در جنگ قادسیه بوجود آورد که تاریخ نیاکانمان را زیبا تر از همیشه ساخت.
زرتشت اسپیتمان :
زرتشت اسپیتمان اولین پیام آور صلح و خرد و اندیشه جهان بود که ایرانیان را به پرستش خدا یگانه دعوت کرد . نام پدرش پورشسب و مادرش دغدو نام داشت.
سعدی :
مشرف الدین مصلح بن عبدالله شیرازی معروف به "سعدی شیرازی" یا "شیخ شیرازی" یکی از نویسندگان و شعرای مشهور ایرانی در قرن هفتم هجری قمری است که زبان پارسی را پس از ترک تازی های مغول دوباره زنده و جاودانه کرد . آثار سعدی از جلوه ویژه ای برخوردار بوده و در سراسر دنیا علاقه مندان بسیار زیادی دارد. همه آثار سعدی که شامل شعر و نثر می شود، در کتابی به نام کلیات سعدی جمع آوری شده است؛ اما در این میان دو آثار او به نام های بوستان و گلستان در دو کتاب مستقل آمده اند.
سنباد :
سنباد زرتشتی یکی دیگر از قیام کنندگان بر علیه حکوتهای غارتگر اعراب بود که پس از قتل ابومسلم در ری و نیشابور به خونخواهی ابومسلم علیه خلیفه عباسی منصور قیام کرد. سنباد یکی از توانگران نیشابور بود که چون اعراب خراسان پسرش را کشته بودند به سیاه جامگان پیوست.
گسترش شگفت انگیز شورش سنباد هم خلیفه عباسی را غافلگیر ساخت و همه مسلمانان بومی را به سرکردگی عاملان دستبی و قومس با مقابله با سنباد برخاستند، سرکوب کرد.
در این زمان منصور عباسی ، جمهور بن المرار العجلی را با سپاهی از مردم خوزستان و فارس و عشایر عجلی به مقابله با سنباد فرستاد و سپاه در محلی به نام جرجنبان در هم آویختند و جنگی هولناک در انداختند نبرد 4 روز به طول انجامید تا آنکه سپاه سنباد شکست خورد و او با شصت هزار نفر از یارانش توسط اعراب بیابانگرد و کشتارگرکشته شد.
سورنا :
سپهبد سورنا یکی از سرداران دلیر سپاه ایران در زمان اشکانیان است که در زمان پادشاهی اشکانیان بزگترین سردار تاریخ جهان نیز نام گرفته بود. او در سال 53 قبل از میلاد کراسوس سردار مشهور روم را با سپاهیان بیشمارش شکست داد و تاریخ ایران زمین را دگرگون نمود. این سردار ایرانی را پدیدآورنده جنگ پارتیزانی (جنگ به روش پارتیان) در جهان می دانند.
سیاوش :
سیاوش مردی جوان و خوش چهره و فرزندِ پهلوان و برومندِ کاووس است. سیاوش نمود پاکی و لطافت بی خلل است که ویژگی آرمانی انسان را داراست. سیاوش شخصیتی اهل سازش است و یکسره از خشونت و برندگی دوری می کند.
سودابه زن کیکاوس عاشق سیاوش شده و سیاوش از او امتناع می ورزد. سودابه به همین جهت او را نزد پدر متهم می سازد. با این که کاوس می داند که سودابه در این امر گناهکار است اما با این حال بر رای موبدان و انتخاب خود سیاوش گذشتن از آتش را به وسیله وی و امتحان او می پذیرد. سیاوش با اطمینان و اعتماد به نفس از میان آتش عبور می کند. در اثر بی کفایتی کاوس سیاوش راهی توران شده و با دختر افراسیاب ازدواج می کند. اما مورد کینه توزی گرسیوز قرار می گیرد و سرانجام به دست افراسیاب و گرسیوز کشته می شو .
شاپور ذوالاکتاف :
پس از خلع آذر نرسی شاپور دوم پادشاه مقتدر ساسانی بر تخت پادشاهی ایران نشست و هفتاد سال پادشاهی کرد . به این دلیل که او دارای شانه های پهن و بزرگ بود او را ذوالاکتاف میخوانند. او چندین بار از حمله اعراب به ایران جلوگیری کرد و با سرزمین آریایی را از هجموم بیگانگان محفوظ داشت.
خشایارشاه :
خشایار شاه چهارمین پادشاه سلسله هخامنشیان بود که از 486 تا 465 قبل از میلاد بر گستره ای پهناور از جهان باستان فرمانروایی داشت. او یونان را به دلیل عدول کردن یونانیان از قوانین آن روزگار به کلی تصرف کرد.
خشایارشا پس از 20 سال سلطنت، توسط یک خواجه به نام میترا یا اسپنت میترا و رئیس گارد سلطنتی به نام اردوان که با یکدیگر همدست شده بودند، در خوابگاه خویش کشته شد.
داریوش بزرگ :
در سال 521 بر تخت پادشاهی ایران زمین جلوس کرد و بزرگترین و شکوهمند ترین پادشاهی تاریخ را از خود به جای گذاشت. او پیرو دین بهی و مزدیسنا زرتشت بود و همواره منش و بزرگی کورش را دنبال میکرد . او ساخت کاخ پرسپولیس را آغاز نمود و بعد از سه سال بررسی و ساختن ماکت از کاخ پرسپولیس با کمک مهندسی مصری که بعدها به موزه هنر تمام کشورها شناخته شد بنای این کاخ جاودانه را گذاشت و بیش از نیمی از آن را در زمان خود ساخت و ادامه ان توسط جانشینش خشیارشا تکمیل و بعد از وی فرزند او داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده 25 هزار کارگر به صورت 10 ساعت در تابستان و 8 ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر 5 روز یکبار یک سکه طلا ( داریک ) می داده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه 250 گرم گوشت همراه با روغن – کره – عسل و پنیر میداده است و هر 10 روز یکبار استراحت داشتند.
داریوش در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گران ترین کاخ دنیا محسوب میشده . این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد که با شلاق همراه بوده است .داریوش بزرگ کانالی در 2500 سال پیش ساخت که بعدها به کانال سوئز معروف گردید . طول این کانال دریایی به بیش از 161 کیلیومتر میرسیده است و از عرض آن دو کشتی به راحتی عبور میکردند. داریوش بزرگ ایران را به بزرگ ترین کشور جهان مبدل کرد ( بیش از 28 کشور ).
داریوش بزرگ آموزش رایگان را برای قشر عوام کشور به صورت اجباری در آورد و طرح سواد آموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگذین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت. ( داریوش به حق متعلق به زمان خود نبود و 2000 سال جلو تر از خود می اندیشید) داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهرای بزرگ کورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعدها جاده ابریشم نام گرفت.
داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گذاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند. تقویم کنونی ( ماه 30 روز ) به دستور داریوش پایه گذاری شد و او هیاتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی “دنی تون” بسیج کرده بود. بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای 5 عید مذهبی و 31 روز تعطیلی رسمی که یکی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است. در زمان داریوش به مردانی که زنانشان باردار بودند مرخصی داده می شده است! همین مردان در صورتی که در سفر بودند به زنانشان مقرری در غیاب شوهراشنان پرداخت می شده ! و هزارات اقدام دیگر...
رابعه :
رابعه بنت کعب قزداری به رابعه بلخی هم مشهور است ، زن شاعر پارسی گوی نیمه نخست سده چهارم هجری است.
رابعه همدوره با سامانیان و رودکی بود. بسیاری رابعه را نخستین زن شاعر پارسی گوی می دانند. رابعه از عربهای کوچیده به خراسان بود. پدرش فرمانروای بلخ و سیستان و قندهار و بست بود.
حارث برادر رابعه غلامی خوبرو به نام بکتاش داشت . رابعه شیفته بَکتاش می شود و برایش شعر می سراید. حارث که از این عشق آگاه می شود آشفته می شود و دستور می دهد که خواهرش را به حمام برند و رگهایش را بگشایند تا بمیرد. بعد از آن درب حمام را گل بگیرند که بعد از آن رابعه با خون خود شعرهایش را بر دیوار حمام نوشت و چشم عاشق خود را بر جهانی که عشق در آن جرم محسوب می شود، بست.
مازیار :
مازیار یکی دیگر از قیام کنندگان بر علیه حکومت اعراب در ایران بود که در طبرستان بنایی عظیم ساخت و برای بازگرداندن عظمت ایران به قبل از یورش تازیان تلاش کرد. او در زمان معتصم عباسی قیام خود را آغاز کرد و همگام با بابک خرمیدن دین زرتشت را رواج داد و با جنگهای معتصم دستگیر و در بغداد کشته شد.
مرداویج :
مرداویج پسر زیار بود که دولت زیاری را بنیان گذاشت و در طبرستان فرمانروایی داشت. زیاریان یک خاندان سلطنتی گیلی بودند که همانند دیگر خاندان های ایرانی، تبار خود را به شاهنشاهان پیش از اسلام می رساندند و بر این ادعا بودند که نوادگان آرش فرهادان، شاه گیلانند. مرداویچ برای متلاشی کردن حکومت اعراب در ایران کوشید و جان داد.
فرمانده لشگر اسفار پسر شیرویه عامل نصر بن احمد ساسانی بود طبرستان را برای اسفار فتح کرد. پس از کشته شدن اسفار- مرداویج قزوین و همدان و اصفهان و اهواز را گرفت و با در هم شکستن قشون المقتدر، خلیفه عباسی، فرمانروایی دودمان ایرانی زیار را از طبرستان در شمال تا خوزستان در جنوب برپا ساخت. وی در کمال تاسف توسط غلامان ترک در حمام اصفهان کشته شد.
مهران :
مهران بهرام رازی، یکی از سرداران و پهلوانان ایرانی در زمان ساسانیان بود که اهل ری و از خاندان مشهور مهران بود. نام مهران رازی نخستین بار در زمان حمله اعراب به ایران دیده می شود. او با اعراب بیابانگرد جنگید و ابوعبیده سردار مشهور عرب را به قتل رسانید.
نادر شاه :
نادرشاه افشار یکی از بزرگترین پادشاهان ایرانی که توانست از آب و خاک و آبروی ایرانیان دفاع کند. زمانی که افغانها و روسها و عثمانی ها به ایران هجوم آوردند، نادر برخواست و لشگر بزرگی آماده کرد و نزد شاه طهماسب رفت و به عنوان فرمانده ارتش ایران به آنان حمله کرد.
افغانها را بیرون کرد و سپس عثمانی ها و روسها را شکست داد و بعد از خلع شدن شاه طهماسب پادشاه ایران شد و ایران را به یکی از قدرتمندترین کشورهای جهان تبدیل کرد. او هندوستان را فتح کرد و غنائم بسیاری از آنجا به ایران آورد. سرانجام چند تن از سران قزلباش در اطراف قوچان او را کشتند اما هرگز نام او از خاطر ایرانیان پاک نشد.
نظامی گنجوی :
حکیم ابومحمد الیاس بن زکی بن موئد یکی ازبزرگترین شاعران ایران زمین است که از آثار او می توان به مخزن الاسرار - منظومه لیلی و مجنون - هفت پیکر – اسکندر نامه و خسرو وشیرین اشاره نمود. نظامی در سال 535 درشهرگنجه متولد شد و به گفته پارسی شناسان بعد از فردوسی قراردارد.
یعقوب لیث :
یعقوب پسر لیث در روستای قرنین در سیستان به دنیا آمد. پدر او لیث مس گر بود و خود او نیز این پیشه را برگزید به همین دلیل به او صفار می گفتند. او تمام درآمد خود را بین دوستانش خرج می کرد بنابراین عیاران او را برای سرداری خود انتخاب کردند. کفایت و جوانمردی و دلیری او سبب شد او از رویگری و عیاری به امارت سیستان برسد.
یعقوب لیث یکی از قیام کنندگان بر علیه حکومت اعراب در ایران بود که گامهای اساسی در جهت بر اندازی تازیان در ایران برداشت. او برضد معتمد خلیفه کشتارگر عباسی قیام کرد و جوانمردانه جنگید اما زمانی که در صدد حمله به بغداد و کشتن خلیفه عرب بود، عمرش کفاف نداد و در گندی شاپور دراثر بیماری درگذشت.
شاهین :
در زمان پادشاهی خسرو پرویز ساسانی، شاهین یکی از بزرگ سرداران و سپهسالاران ایران محسوب می شد.
شیدرنگ :
در عهد ضحاک، پزشک و فیلسوف ایرانی به نام شیدرنگ وجود داشته که پزشکی را یکی از مشاغل واجب الوجوب می دانست.
کیخسرو :
در شاهنامه و متون پهلوی کیخسرو نمادی از یک شاهنشاه آرمانی است کیخسرو که در دیانت و شهامت، سرآمد شاهان کیانی می باشد. کیخسرو فرزند سیاوش و فرنگیس و نوادهٔ کیکاووس و افراسیاب است. سومین پادشاه مقتدر کیانی به خونخواهی کشتن سیاوش برخواست و مدتهای زیادی با تورانیان جنگید و در نهایت آنان را مغلوب ساخت و افراسیاب را به دلیل کشتن سیاوش پدرش کشت.
کیومرث :
کیومرث نخستین پادشاه و بنیانگذار سلسله پیشدادی در هزاران سال پیش بود که نام او در اوستا گیومرتا آمده است و زرتشتیان او را نخستین انسان میدانند. در زمان او مردم در غارها و کوهها بودند. کیومرث بخاطر دانش و هنرمندی خود توانسته بود به پادشاهی برسد و همه موجودات او را ستایش می کردند. کیومرث به مردم آموخت خوردنی ها و پوشیدنی ها را تهیه کنند. پادشاهی کیومرث سی سال بود.
گشتاسب :
گشتاسب پسر لهراسب و پنجمین پادشاه از سلسله کیانی و اولین کسی بود که به زرتشت گرویده و از مبلغان اصلی دین بهی می باشد. گشتاسب به عنوان حامی زردشت مقامی بس گرامی در متن های اوستایی و پهلوی دارد.
سه نفری که ۴۸ ساعت لشکر متفقین را پشت مرزهای ایران نگه داشتند
ماجرای شهدای مرزبانی شهریور ۱۳۲۰ و واکنش فرمانده شوروی وقتی فهمید فقط با سه نفر میجنگیدند.
لب مرز بودن حس غریبی به انسان دست میدهد. باورش سخت است کمی آن طرفتر دیگر این آب و خاک و هوا از آن تو نیست. چقدر فرق دارد با آن نقشههایی که روی کاغذ سالها در مدرسه به خاطر میسپاری. اینجا چیزی فراتر از همه سرزمین مادریت در سینهات جمع میشود. اینجا مادر زمین آههای جانگدازی میکشد و از انسانها و رشادتها و خونهای بر زمین ریختهای سخن میگوید که تو را به درازای تاریخ در آغوش کشیدهاند تا بمانی و زندگی کنی.
ساعت ۴ صبح روز سوم شهریورماه سال ۱۳۲۰ به سرجوخه ملک محمدی در پاسگاه مرزبانی جلفا در آذربایجانشرقی خبر میدهند لشکری عظیم از ارتش سرخ شوروی به سوی مرز میآید و قصد دارد از «پل آهنی» گذشته و وارد کشور شود.
سرجوخه خبر را به تبریز مخابره میکند و از آنجا هم به تهران. از پایتخت دستور میآید که پادگان را تخلیه کنید و بدون هیچ مقاومتی اجازه ورود ارتش شوروی را بدهید.
سرجوخه جسور خطاب به سربازانش میگوید: «هرکسی میخواهد، برگردد. من اینجا میمانم. میخواهم از کشور مقابل اجنبیها دفاع کنم.»
ملک محمدی همراه با سرباز عبدالله شهریاری، سیدمحمد رایی هاشمی و سرباز دیگری هم قسم میشوند و میمانند.
هنگامی که نخستین نفربر شوروی قصد عبور از پل آهنی را دارد سرباز شهریاری به سوی راننده آن شلیک میکند و سرباز روس را از پای درمیآورد. درگیری سنگینی بین نیروهای کاملاً مسلح ارتش شوروی و سرجوخه و ۳ سربازش در میگیرد.
این درگیری به گفته شاهدان ماجرا که مشروح آن در اسناد آکادمی نظامی روسیه هم موجود است ۴۸ ساعت به طول میانجامد و در نهایت سرجوخه محمدی همراه با دو سرباز دیگرش عبدالله شهریاری و سید محمد رایی هاشمی زیر آتش شدید توپخانه لشکر ۴۷ شوروی به شهادت میرسند.
نفر چهارم برای رساندن خبر ورود لشکر ۴۷ به دستور سرجوخه ملک محمدی ساعتی پیش از شهادت همرزمانش بسوی تبریز رفته بود.
سرلشکر نوویکف، فرمانده لشکر ۴۷ شوروی وقتی متوجه میشود که سربازان ایرانی کشته شدهاند از پل آهنی عبور میکند و وارد خاک کشور میشود.
او وقتی فهمید ۴۸ ساعت است که تنها با ۳ سرباز جنگیده به نشانه احترام یکی از درجههایش را از روی دوشش باز کرد و روی سینه سرجوخه محمدی گذاشت و از چوپانی خواست ۳ سرباز شجاع را به شیوه مسلمانان کنار پل آهنی دفن کند.
تدفین این ۳ سرباز بهخاطر وطنپرستیشان با تشریفات نظامی از سوی لشکر ۴۷ ارتش دشمن صورت گرفت. بر روی سنگ آرامگاه هر سه نوشته شده است : آرامگاه ژاندارم شهید ...، که در شهریور ماه ۱۳۲۰ در راه انجام وظیفه در مقابل مهاجمین ایستادگی و به شهادت رسیده است.
جالب است بدانیم در سال ۹۴ کتابی با عنوان تا آخرین فشنگ (رمانی براساس واقعیت) : داستان مقاومت چهل و هشت ساعته سه سرباز ایرانی در مقابل لشکر چهل و هفتم اتحاد جماهیر شوروی در حمله سوم شهریور سال ۱۳۲۰ به قلم مهدی شیرزادی به رشته تحریر درآمد.
پاینده باد ایران
صعود سالانه دوچرخه سواران و کوهنوردان اقوام ایرانی در پاسداشت جشن تیرگان و روز ملی دماوند با یک هفته تاخیر به قله دماوند اجرا خواهد گردید.
صعود به قله انسانیت افتخار است
پنجمین صعود به دماوند
برنامه صعود
18 تیرماه شب مانی در گوسفندسرا
19 تیرماه حرکت از گوسفندسرا بسوی بارگاه سوم
20 تیرماه صعود از بارگاه سوم بسوی قله دماوند و بازگشت به بارگاه سوم
21 تیرماه بازگشت به پلور
چو ایران نباشد تن من مباد بر این بوم و بر زنده یک تن مباد «سال ۳۳۱ پیش از زادروز مسیح» آریو برزن قهرمان ایرانی مقابل اسکندر در بهار سال ۳۳۴ پیش از زادروز مسیح، اسکندر مقدونی با چهل هزار سپاهی از راه تنگهی «هلس پنت» رهسپار ایران گردید. در این زمان داریوش سوم هخامنشی «دارا»، فرمانروای ایران بود. وی پس از گذشتن از دجله که با سختی انجام شد، مدت دو روز به سپاه خود آسودن (استراحت) داد. به طوری که مورخان یونانی بهویژه «کنت کورث» نوشته است. در شب نخست ماه گرفت و بهنظر مقدونیها چنین آمد که پردهای خونین رنگ روی ماه کشیده و از نور آن کاسته شده است. این حادثه احساسات مذهبی آنان را تحریک کرد و باعث وحشت گردید. سپاهیان مقدونی بین خود چنین صحبت میکردند: «معلوم است که خدایان مایل نیستند ما اینقدر دور رویم. رودها صعبالعبور شده؛ از نور ستارگان کاسته. به هر جا وارد میشویم، آذوقه و علیق را سوزانیدهاند و همهجا زمینههای لمیزرع مشاهده میکنیم. اینقدر خونریزی برای چیست؟ برای اینکه یک نفر جاه طلب چنین میخواهد. این جاه طلب به وطن خود با نظر حقارت مینگرد. فلیپ را پدر خود نمیداند و بهقدری فریفتهی خیالات خود و غرق دریای نخوت و تکبر است که میخواهد در میان خدایان قرار گیرد.» این زمزمهها نزدیک بود باعث شورش گردد که اسکندر اهمیت موقع را دریافته سرداران و رؤسای قسمتهای مهم سپاه را به چادر خود دعوت کرد و در همان وقت کاهنان مصری را خواسته عقیدهی آنان را راجعبه خسوف پرسید، زیرا به آگاهیهای نجومی آنان عقیده داشت. مورخ مذکور راجع به اطلاعات نجومی کاهنان مصری چنین نوشته است: « کاهنان مصری میدانستند که تحولاتی در زمان روی میدهد و ماه میگیرد. از این جهت که زیرزمین واقع میشود یا آفتاب آن را پنهان میدارد. ولی آنچه از این حساب معلوم میشود سّری است که کاهنان از مردم پنهان میدارند. اگر عقیدهی آنها را متابعت کنیم. آفتاب ستارهی یونان است و ماه ستارهی پارس. بنابراین هر دفعه که ماه میگیرد، این حادثه حاکی است از اینکه بلیه یا انهدامی برای پارسیها در پیش است. کاهنان مصری برای اثبات عقیدهی خود به سوابق استناد میکنند و گویند که هروقت ماه میگرفته. این حادثه دلالت میکرده بر اینکه پادشاهان پارس با خدایی که برضد آنها بودهاند میجنگیدهاند.» نوشتهاند همینکه جواب کاهنان مصری در اردو انتشار یافت یأس سربازان مبدّل به امیدواری و اطمینان گردید. (در اینجا باید اضافه کرد که ایران را با بابل از زمانهای کهن جزو اقلیمی میدانستند که کوکب آن آفتاب بود نه ماه. اگر روایت کنت کورث صحیح باشد، کاهنان مصری برای خوشآمد اسکندر به واسطهی خصومتی که با ایرانیان داشتهاند، ماه را ستارهی ایران گفتهاند.) ولی آریان در کتاب ۳ فصل ۴ بند ۲ نوشته که خسوف کلی شد و اسکندر برای آفتاب و ماه و زمین قربانی کرد و چون روحیهی سپاهیان خود را مساعد دید هنوز سپیدهی صبح ندمیده بود که فرمان داد قشون او به راه افتد. در این هنگام مقدونیها دجله را کوههای گُردیان را از طرف چپ داشتند. از نوشتههای مورخان پیداست که دربار ایران در این موقع نقشهی «ممنون» سردار ایرانی را به مرحلهی عمل گذارده و زمینهای مسیر اسکندر را لمیزرع کرده و فقدان آذوقه اثر غریبی در مقدونیها کرده و نزدیک بود آنان را به شورش وا دارد. ولی به قول حسن پیرنیا (مشیرالدوله) مورخ تیزبین ایرانی: « این نقشه اگر میبایست اجرا گردد موقعش وقتی بود که اسکندر در بینالنهرین بود. یا در صورتی که داریوش سوم تصمیم گرفت که با قشون خود به درون ایران عقب نشیند. خبط بزرگ ایرانیان این زمان همانا عدم مخالفت از عبور اسکندر از دجله است. اگر آنها از عبور قشون اسکندر در اینجا مانع میشدند، بهرهمند میبودند. بنابراین جای حیرت است که چرا از این موقع مناسب استفاده نکردهاند و چرا با داشتن سوراهنظام زبده حرکت قشون اسکندر را در بینالنهرین کند و مختل نساختهاند. پارتیها (اشکانیان) چند قرن بعد نمودند که در این جلگهها با سواره نظامی که به جنگ و گریز معتاد بود، چه کارهای مفید ممکن بود انجام داد. تمامی خبطها و اشتباهات از زمان عبور اسکندر از «دار دانل» تا اینجا و آنچه که بعد انجام شد فقط بر یک چیز دلالت میکند: نه کسی بهجز «به تیس» کوتوال غزه و «آریوبرزن» (سردار قهرمان و میهنپرستبسیار حساس ملّی این زمان) برای فداکاری حاضر بوده و نه نقشهای درکار. پارسیهای این زمان، پارسیهای زمان کوروش بزرگ نبودند و حکومتشان بر دنیا آن زمان در مدّت دو قرن آنها را پروردهی ناز و نعمت داشته روحاً و جسماً سست کرده بود. این است که درهرجا بهانهای برای احتراز از زحمات و مشقات مییابند: یک جا دیر میرند. درجای دیگر بهجای ده هزار نفر هزار نفر میگمارند. آن هم وقتی که موقع گذشته، در اکثر جاها شهرها را به دشمن تسلیم میکنند. تنگها و گردنهها به بیحفاظ میگذارند… و… و… این اوضاع نظیر اوضاعی است که در مورد آسور و بابل و غیره دیده شد و در این مورد هم یکدفعه دیگر تاریخ درس خود را تکرار کرد. » (تاریخ ایران باستان تألیف حسن پیرنیا (مشیرالدوله) کتاب دوم برگ ۱۳۷۶) چنانچه ساسانیان در مقابله با اعراب در قرن هفتم میلادی همین وضع را داشتهامد (در این مورد به تاریخ نهضتهای ملی ایران از حملهی تازیان تا ظهور صفاریان تألیف عبدالرفیع (رفیع) مراجعه شود) جنگ گوگمل پس از حرکت اسکندر به سوی ایران در طلیعهی صبح شاطرهای او از راه رسیده خبر دادند که داریوش سوم از راه میرسد. براثر این خبر اسکندر قشون خود را به ترتیب جنگی درآورد و خود در رأس قشون قرار گرفت. ولی بهزودی معلوم شد که شاطرها اشتباه کردهاند و سپاهی که دیدهاند سپاه تفتیشی ایران بوده که به عدهی هزارنفر دور از قشون اصلی حرکت میکرده اسکندر بر اینها حمله برده یک عده را کشت و عدهای را اسیر کرد و مابقی بهطرف قشون اصلی عقب نشستند (آریان، کتاب ۳ فصل ۴، بند ۳) در همین هنگام اسکندر قسمتی از سوارهنظام مقدونی را مأمور کرد بروند عدهی و مواقع دشمن را معلوم نموده و آتشهایی را که ایرانیان به دهکدههای بین راه زدهاند، خاموش کنند تا قسمت بزرگ آذوقه را از حریق نجات دهند. زیرا ایرانیان درموقع حرکت، آذوقه و خانهها را آتش زده و آنجا را ترک کرده بودند و هنوز تمام آذوقه آتش نگرفته بود. بیشتر مورخان قدیم جنگ سوم و آخری داریوش سوم را با اسکندر مقدونی « جدال ارَبیل » مینامند ولی از چندی به اینطرف آنرا « جدال گوگمل » مینامند. «پلوتارک» گوید (اسکندر، بند ۴۳) : «جنگ بزرگ اسکندر با داریوش، برخلاف آنچه بیشتر مورخان نوشتهاند در گوگمل روی داد نه در اربیل و این اسم به زبان پارسی به معنی خانهی شتر است. این محل بر رود «بومادوس» در ۱۹ فرسنگی اربیل از طرف غرب و در پنج فرسنگی موصل از طرف شمال شرق واقع بود و جنگی که در اینجا روی داد، یکی از وقایع مهم تاریخ بهشمار میرود زیرا اگر ایرانیان فاتح میشدند، جریان تاریخ تغییر میکرد.» بههر حال قشون داریوش و اسکندر در این محل به استقبال یکدیگر شتافتند و همین که دو لشکر درمقابل یکدیگر واقع شدند، شیپورچیهای طرفین شیپور حمله را دمیدند و از هر دو سپاه نعرهی جنگی برآمد. در ابتدا ارابههای داسدار ایرانی بهشدت حملهور شدند و باعث وحشت درصفوف مقدونیها گردید. بهویژه که «مازه» در رأس سوارهنظام ایران نیز به مقدونیها حمله برده عملیات ارابهها را تقویت کرد. ولی مقدونیها چنانکه اسکندر سپرده بود، سپرهای خود را تنگ به یکدیگر چسبانده نیزههاشان را به سپرها زدند. بر اثر آن صدای مهیبی در فضا پیچید و اسبهای ارابهها به وحشت افتاده برگشتند و در صفوف ایرانیان باعث اختلال شدند. با وجود این بغض ارابهها به صفوف مقدونی رسیدند و سربازان صفوف خود را گشودند تا ارابهها بگذرند و بعد عدهای را با ضربتها خراب کردند. ولی عدهای از ارابهها با صفوف مقدونی تصادم کردند و تلفاتی به دشمن رسانیدند. توضیح اینکه دستهای سربازان یا سر آنها را قطع و پیادهها را از کمر به دو نیم میکرد. برش این داسها چنان سریع بود که «دیو دور» نوشته است: «وقتی که سرهای سپاهیان مقدونی به زمین میافتاد چشمهای آنان باز بود و تغییری در وجنات آنان در وهلهی اولی دیده نمیشد (کتاب ۱۷، بند ۵۸)(») پس از آن دو سپاه به قدری بههم نزدیک شدند که تیراندازان و فلاخنداران اسلحهی خود را بهکار برده بودند و جنگ تنبهتن میرفت که درگیرد. در این مرحله جدالی مهیب بین سوارهنظام جناح راست مقدونی با سوارهنظام جناح چپ ایرانی که در تحت فرماندهی داریوش سوم بود شروع شد. همراه او هزار نفر سوار رشید و ممتاز بود که تمامی آنان از اقربای او بهشمار میرفتند. این دستهی ممتاز سینهها را درجلو تگرگ تیر که به سوی داریوش میبارید سپر کرده میجنگید و عدهای زیاد از سپاهیان دلیر ملوفور (سپاهی که نوک نیزههایشان به سیب طلائی منتهی میشد و از سوارهنظام ممتاز پارسی (گاردجاوید) بهشمار میرفت.) به دستهی مزبور کمک میکردند. نزدیک این سوارهنظامها مَردها و کوسّیها میجنگیدند و بلندی قامت و دلاوری آنها جالب توجه بود. دستهی قراولان شاهی و بهترین جنگیهای هندی به کمک اینها آمدند. تمام سپاهیان فریاد جنگی برآورده به مقدونیها حمله کردند و از جهت فزونی عدّه مقدونیها درفشار گذاردند. از طرف دیگر «مازه» در ابتدای جنگ با سوارهنظام ایرانی مقدونیها را هدف باران تیر قرار داد و تلفات زیاد به آنها وارد کرده بود. دستهای از سوارهنظام ممتاز، که مرکب از دوازده هزار نفر کادوسی و هزارنفر سکائی بود، جداکرده به آنها دستور داده از جناح چپ دشمن دور زده، حمله به اردوگاه مقدونیها برده بار و بنهی آنها را تصرف کنند. فرمان مذکور در حال اجرا شد و سکاها بار و بنهی مقدونیها را غارت کردند. این واقعه باعث اختلال در اردوی مقدونیه گردید و اسیرانی که در آنجا بودند جرأت یافته به کمک ایرانیان آمدند. سکاها قسمتی از بار و بنهی مقدونیها را غارت کرده نزد مازه شتافتند تا او را از بهرهمندی خود آگاه نمایند و از طرف دیگر در این احوال سوارهنظام ایران که در اطراف داریوش بود، مقدونیها را سخت در فشار گذارده مجبور کردند فرار کنند. این بهرهمندی دوم ایرانیان بود و اسکندر چون وضع را چنین دید، خواست دراینجا همان کار کند که در ایسوّس کرده بود و در رأس دستهی سوارهنظام پادشاهی که بر سایر قسمتهای سوارهنظام امتیاز داشت به داریوش حمله برد. داریوش شاه این حمله را تحمّل کرد و از بالای گردونهی خود زوبینهایی به طرف حملهکنندگان انداخت. جنگیهای زیادی نیز در اطراف او میجنگیدند. بعد داریوش و اسکندر به استقبال یکدیگر شتافتند. اسکندر زوبینی بهطرف داریوش انداخت. ولی این ضربت به او اصابت نکرد و به گردونه ران او فرود آمده وی را سرنگون کرد. از افتادن او درمیان قراولان داریوش همهمه پیچید و از بعضی صدای شیون برخاست. زیرا برخی از پارسیها و مقدونیها پنداشتند که این ضربت به خود داریوش اصابت کرده و سربازانی یقین حاصل کردند که داریوش کشته شده و روبه هزیمت گذاشتند. فرار آنها از یک صف به صف دیگر سرایت کرد و درنتیجه صفوف جنگی درهم شکست. بعد که داریوش دید یک طرف او از مدافعین به کلی خالی است، خودش هم در وحشت افتاده رو به فرار گذاشت. در این حال از هزیمت سپاهیان پارسی و تعقیبی که سوارهنظام اسکندر از آنان میکرد گردوخاک زیاد برخاست و فضا را تیره و تاریک ساخت. این ابر تاریک به قدری غلیظ بود که نمیشد دید داریوش به کدام طرف فرار میکند. در این احوال سردار مازه ایرانی که جناح راست ایرانیان را فرمان میداد و از فرار داریوش خبر نداشت با سوراهنظام خود به جناح چپ مقدونیها حمله کرد و هرچند «پارمِنْ یُن» در رأس سوارهنظام تسّالی و رفیقان خود در مقابل مازه پافشرد. .لی با وجود شجاعتی که سوارهنظام او بروز داد. مازه مقدونیها را سخت در فشار گذارد و کشتاری مهیب درگرفت. «پارمن ین» چون دید از عهدهی «مازه» برنمیآید و چیزی نمانده که شکست بخورد کس نزد اسکندر فرستاد و پیغام داد که اگر اسکندر به کمک نیاید، شکست او حتمی است. این خبر وقتی به اسکندر رسید که او در تعقیب داریوش از صحنهی نبرد خیلی دور شده بود. باوجود این، او فوری دستور داد سوارهنظامش بایستد و چنانکه نوشتهاند، در این موقع خشم و غضب او حدی نداشت چه میدید فتحی را که به چنگ آورده از دست میدهد. ولی در این احوال باز اقبال بهطرف اسکندر آمد زیرا به «مازه» سردار ایرانی خبر رسید که داریوش شکست خورده و فرار کرده است. این خبر با وجود بهرهمندی او در جنگ باعث سستی وی گردید و براثر آن از فشارش به مقدونیهایی که درحال اختلال و پریشان حالی بودند کاست. «پارمنین» از این سستی درآغاز تعجّب کرد. ولی بعد فوری موقع را مغتنم شمرد که از آن استفاده کند و سوارهنظام تسالی را نزد خود طلبیده به آنها گفت: «ببینید این مردان که ما را سخت درفشار گذارده بودند، چگونه عقب مینشینند. گویی که یخ کردهاند. این از اقبال پادشاه ما است. چرا ایستادهاید؟ آیا از عهدهی اشخاصی که میخواهند فرار کنند برنمیآیید؟» تسالیان این سخن را عین حقیقت تصور کرده و جرأت یافته حملات سخت به دستهی «مازه» کردند و پس از آن عقبنشینی این سردار ایرانی مبدّل به فرار شد. ولی چون سردار مقدونی از جهت این سستی اطلاع نداشت، برای تعقیب فراریان نمیکوشید. بنابراین «مازه» فرصت یافت که از دجله گذشته و با بقیه سربازان خود به طرف بابل رانده به شهر مزبور برسند. سرانجام تمام سپاهیان پارس روبه هزیمت گذاردند و مقدونیها آنان را تعقیب کرده و عدهای زیاد از فراریان عقب مانده کشته شده عده کشته شدگاه ایرانی را دیودور نودهزارنفر و عدهی کشتگان مقدونی را پانصد نفر نوشته ، مورخ مذکور گوید که عدهی مجروحان مقدونی خیلی زیاد بود. ازطرف دیگر داریوش شاه در گردونه به قدری حرکت کرد که اسکندر نتوانست به او برسد و چنانکه مورخان اسکندر نوشتهاند گرد و غبار مانع بود از اینکه مقدونیها بدانند داریوش از کدام طرف میرود فقط گاهی صدای شلاق گردونهران آگاهی میداد که داریوش نزدیک است. بدین منوال داریوش به رود «لیکوس» (که با زهاب سفلی تطبیق میکند) رسید و پس از عبور از آن خواست پل به روی رود مذکور را براندازد تا مقدونیها نتوانند از آن عبور کنند. ولی بعد از قدری تأمل دید که اگر چنین کند عدهی زیادی از فراریان سپاه او نخواهند توانست از رود بگذرند و قربانی مقدونیها خواهند شد. این بود که گفت: «راه مقدونیها را باز گذارم به از آن است که راه پارسیها را بربندم.» بدین ترتیب از خراب کردن پل صرفنظر کرد و بهسوی اربیل شتافت و شبانه وارد این محل شد. اسکندر پس از اینکه از فتح قشون خود مطمئن شد دوباره به تعقیب داریوش پرداخت و در کنار رود «لیکوس» به قشون خود استراحت داده نصف شب روانه شد و روز دیگر به اربیل رسیده دانست که داریوش در این محل نمانده و حرکت کرده است. بنابراین پس از طی ۲۰ فرسنگ برگشت. در این احوال «پارمن ین» مشغول غارت اردوی داریوش بود. داریوش شاه پس از ورود به اربیل، سرداران و سپاهیان خود را که در اینجا جمع شده بودند، نزد خویش خواند و گفت: شکی نیست که اسکندر حالا به شهرهای نامی ایران و یا به ایالتهایی که حاصلخیز است خواهد رفت تا غنائم زیاد برگیرد، ولی من باید با قشون کم و سبک بار خود به جاهای دور دست ایران روم و در آنجا سپاهی تهیه کرده و بار دیگر با اسکندر بجنگم. بگذار این ملت حریص (مقدونی و یونانی) که از دیرگاهی تشنهی خزائن من است، در طلا تا گلو فرو رود. از این پیشامد باکی نیست. زیرا همین ملت در آتیه طعمهی من خواهد بود. سپس از اربیل به سرزمین ماد رهسپار گردید. زیرا تصور میکرد که اسکندر به بابل و شوش خواه رفت. به طوری که نوشتهاند اسکندر از اربیل به بابل و از بابل به طرف شوش رهسپار شد. در شوش اسکندر خواست بر تخت شاهان ایران نشیند و چون قامت او کوتاه و پلههای تخت بلند بود، پاهایش به پلهی آخری نرسید و یکی از غلام پیشخدمتان اسکندر دویده میزی آورد تا پاهای او روی آن قرار گیرد. یکی از خواجهسرایان داریوش چون این وضع را دید، زار بگریست و اسکندر جهت آن را پرسید. او جواب داد که: « روی این میز داریوش شاه غذا صرف میکردند. من وقتی دیدم که این میز مقدس بازیچه شده، نتوانستم از گریه خودداری کنم.» اسکندر از این سخن خجل شد و گفت میز را برگیرند.
حرکت اسکندر به طرف پارس اسکندر از شوش به سوی پارس رهسپار گردید. به طوری که مورخان یونانی نوشتهاند پس از چهار روز راهپیمایی به رود «پاسی تیگریس» رسید. سرچشمهی این رود در کوهستان «اوکسیان» (خوزیها) واقع و طرفین این رود به مسافت پنجاه استاد (۹۲۵۰ ذرع) [براساس دانستههای من هر استاد ۱۸۵ متر و هر زرع ۲ متر است. شاید اینکه ۵۰ استاد ۹۲۵۰ زرع است، اشتباه باشد.] پر از جنگل است. این رود چون از بلندیها به پستیها میریزد، آبشارهایی به وجود میآورد و بعد داخل جلگه شده ملایم حرکت میکند. در اینجا عمق آن به قدری است که قابل کشتیرانی است و پس از آن که ۶۰ استاد طی مسافت کرد، به خلیج فارس میریزد. شادروان حسن پیرنیا در این مورد مینویسد: «از توصیفی که کردهاند معلوم است که این رود همان رود کارون است و نیز این اطلاع به دست میآید که پارسیهای قدیم این رود را «پس تیگر» (یعنی پس دجله) مینامیدند. زیرا چنانکه از کتیبهی بیستون داریوش معلوم است دجله را پارسیهای قدیم تیگر میگفتند (کتیبههای بیستون چاپ موزهیبریتانیایی ستون۱، بند ۱۸) دلاوریهای آریوبرزن در دربند پارس اسکندر مقدونی پس از مطیع کردن اوکسیان (خوزها)، قشون خود را به دو بخش تقسیم کرد. ۱- «پارمن ین» را از راه جلگه (یعنی از راه رامهرمز و بهبهان کنونی) به طرف پارس فرستاد و ۲- خود با سپاهیان سبک اسلحه راه کوهستانی را که به درون پارس امتداد مییابد، در پیش گرفت. زیرا میخواست قوایی را که پارسیها در این راه تدارک کرده بودند در پشت مقدونیها سالم نماند. وی غارتکنان پیش رفت تا روز سوم وارد پارس شد و روز پنجم به دربند پارس رسید. برخی از مورخان یونانی این جایگاه را «دروازه پارس» و برخی «دروازهی شوش» نوشتهآند و نویسندگان اروپایی بیشتر «دروازهی پارس» گویند. به هر روی چنانچه اسم آن مینماید، این محل معبری است تنگ که پارس را به شوش هدایت میکند. بدین ترتیب با توجه به جغرافیای تاریخی این منطقه باید کهگیلویه کنونی باشد. این معبر سخت در حال حاضر «تنگ تک آب» نامیده میشود. در این هنگام خطیر «آریوبرزن» قهرمان ملی ایران در واپسین دوره افتخارآمیز فرمانروایی هخامنشیان با ۲۵.۰۰۰ سپاه این تنگه یا دربند مهم را اشغال کرده و منتظر بود که اسکندر مقدونی با قشونش وارد آن معبر شود تا او و سپاهیانش با رشادت خاص به مقابله و جنگ با وی بپردازند. آریان نوشته است که سردار مزبور در این تنگه دیواره ساخته بود. از اینجا باید استنباط کرد که این دربند هم مانند سایر دربندها دیواری محکم و دروازهای داشته است [رفیع: همانند دربند خزر یا سر درهخوار در سرحد پارت و ماد (کومش و ری) در سرحد غربی استان سمانا کنونی. در این باره به تاریخ قومس و شناسنامه آثار تاریخی کومش، تألیف عبدالرفیع حقیقت (رفیع) از انتشارات کومش مراجعه شود]. بدین ترتیب هنگامی که مقدونیها پیش آمدند به جایی رسیدند که موافق مقصود آریوبرزن سردار وطن پرست مزبور بود. پارسیها سنگهای بزرگ را از بالای کوه به زیر غلطانیدند. این سنگها با قوتی هرچه تمامتر به پایین پرتاب شده و بر سر مقدونیها میافتاد یا در راه به برآمدگی یا سنگی بخورده خرد میشد و با قوتی حیرتآور در میان مقدونیها پراکنده میگردید و گروهانی را پس از دیگری به خالک میافکند. علاوه بر آن مدافعان معبر از هر طرف باران تیر و سنگ فلاخن بر مقدونیها میباریدند. خشم مقدونیها در این احوال حدی نبود. چه میدیدند که در دام افتادهاند و تلفات زیاد میدهند. بیاینکه بتوانند از دشمنان خود انتقام بکشند. بنابراین میکوشیدند که زودتر خودشان را به پارسیها رسانیده جنگ تن به تن کنند. با این مقصود به سنگها چسبیده و یکدیگر را کمک کرده تلاش میکردند که بالا روند. ولی هر دفعه سنگ بر اثر فشار از جا کنده میشد و برگشته روی کسانی که بدان چسبیده بودند میافتاد و آنها را پرت و خرد میکرد. در این حال موقع مقدونیها چنان بود که نه میتوانستند توقف کنند و نه پیش روند. سنگری هم نمیتوانستند از سپرهای خود بسازند. زیرا چنین سنگری در مقابل سنگهای عظیم که از بالا با آن قوت حیرتآور به زیر میافتاد. ممکن نبود دوام بیاورد. اسکندر از مشاهدهی این احوال غرق اندوه و خجلت گردید. انفعال از این جا بود که متهورانه قشون خود را وارد این معبر تنگ کرده و پنداشته بود که چون از دربندهای کیلیکیه و سوریه به واسطهی بیمبالاتی دربار ایران گذشته، بیاینکه یک نفر هم قربانی بدهد، از این دربند هم به آسانی خواهد گذشت و اکنون میدهید که باید عقب بنشیند و حال آنکه نمیخواست چنین کند. سرانجام اسکندر چون دید که چارهای جز عقبنشینی ندارد حکم آن را صادر کرد و سپاهیان مقدونی دم سپرهایشان را تنگ به هم چسبانیده و روی سرگرفته به قدر سی استاد ( یک فرسنگ) عقب نشستند. [براساس دانستههای من هر استاد ۱۸۵ متر و هر فرسنگ نزدیک به ۶۰۰۰ متر است. شاید اینکه ۳۰ استاد ۱ فرسنگ است، اشتباه باشد.] پس از اینکه اسکندر به جلگه برگشت، به شور پرداخت که چه باید بکند. سپس «آریستاندر» مهمترین پیشگوی خود را خواست و از وی پرسید که عاقبت کار چه خواهد بود؟ آریستاندر چون نتمیتوانست جوابی بدهد، گفت: در غیر موقع نمیتوان قربانی کرد. پس از آن اسکندر مطلعین محل را خواسته و در باب راهها تحقیقاتی کرد. آنها گفتند راه بیخطر و مطمئنی هست که از ماد به پارس میرود. اسکندر دید که اگر این راه را اختیار کند، کشتگان مقدونی بیدفن خواهند ماند. حال آنکه مقدسترین وظیفه در موقع جنگ اینست که کشتگان را به خاک بسپارند. بنابراین اسکندر اشخاصی راکه در گذشته اسیر شده بودند را خواست و خواستار تحقیقات دوبارهای در این زمینه گشت. یکی از آنها که به زبان پارسی و یونانی حرف میزد گفت: این خیال که قشون را از کوهستان به پارس ببرند بیهوده است. زیرا از این سمت جز کوره راهی که از جنگلها میگذرده راهی نخواهید یافت و حال آنکه این کوره راه برای عبور یک نفر هم بیاشکال نیست و راههای دیگر به واسطهی درختان برومند که سر به یکدیگر داده و شاخ و برگهای آن به هم پیچیده است، بهکلی مسدود است. پس از آن اسکندر از او پرسید: آیا آنچه میگویی شنیدهای یا خود دیدهای؟ او پاسخ داد: من چوپانم و تمام این صفحه را دیده و دو دفعه اسیر گشتهام. دفعهای در لیکیه بهدست پارسیها و دفعهی دیگر بهدست سپاهیان تو. اسکندر چون اسم لیکیه را شنید، چنانکه نوشتهاند، در حال به خاطرش آمد که پیشگویی به او گفته، یکنفر از اهل لیکیه او را وارد پارسی خواهد کرد. بنابراین امیدوار شد و به اسیر لیکانی وعدههای زیاد داده و گفت راهی پیدا کن که ما را به مقصود برساند. اسیر نامبرده در ابتدا امتناع ورزید و اشکالات راه را بیان کرد و گفت که از این راه اشخاص مسلح نمیتوانند بگذرند. ولی بعد راضی شد که از کوره راهی قشون اسکندر را به جایی برساند که پشت ایرانیان را بگیرند. پس از آن اسکندر «کراتر» را با پیادهنظامی که در تحت فرماندهی او بود و سپاهی که «مِل آگر» فرمان میداد و هزار نفر سوار تیرانداز به حفاظت اردو گماشته چنین دستور داد: وسعت اردو را به همین حال که هست حفظ و عده آتشها را شب زیاد کنید تا خارجیها تصور کنند، که من در اردو هستم. اگر آریوبرزن خبر یافت که من از بیراهه به طرف مقصد میروم و برای جلوگیری، قسمتی از قشون خود را مأمور کرد راه را بر من سد کنند، تو باید او را بترسانی تا خطر بزرگتری را حس کند و به تو بپردازد. هرگاه از حرکت من آگاه نشد و من او را فریب دادم، همینکه صدای اضطراب خارجیها را شنیدی، بیدرنگ به طرف معبری که ما تخلیه کردهایم برو. راه باز خواهد بود، زیرا آریوبرزن به من خواهد پرداخت. در پاس سوم شب در میان سکوت و خاموشی کامل، اسکندر بیاینکه شیپور حرکت را دمیده باشد، بهطرف کوره راه باریک که شخص لیکیانی نشان داده بود، رفت. تمام سپاه او سبک اسلحه بود و آذوقهی سه روز راه را با خود داشت. علاوه بر اشکالات راه باد برفی زیاد کوهستانهای همجوار در اینجا جمع کرده بود و مقدونیها در برف فرو میرفتند. چنانکه کسی در چاه افتد. مقدونیها دچار وحشتی شدید شدند، زیرا میدیدند که شب است و در جاهایی هستند که آن را هیچ نمیشناسند و راهنمایی دارند که صداقتش معلوم نیست و اگر او مستحفظین خود را در غفلت انداخته، فرار کند؛ تمام قشون مقدونی مانند حیوانات وحشی در زمانیکه به دامی افتند، نه راه پیش خواهند داشت و نه راه پس. بنابراین در این موقع حیات اسکندر و تمام قشون او به مویی یعنی به دست قولی رهنما آویخته بود. سرانجام پس از مجاهدات بسیار، مقدونیها به نوک کوه رسیدند. از اینجا از سوی راست راهی بود که به اردوی آریوبرزن هدایت میکرد. در این محل اسکندر «فیلوتاس» و «سنوس» را با «آمینتاس» و «پولیپرخن» و عدهای از پیادهنظام سبک اسلحه گذاشت و بعد به سواران امر کرد که از بین اسیران بلدهایی برداشته در جستجوی چراگاههای خوب قدم به قدم پیش روند. خود اسکندر با اسلحهدارها و دستهای که «آژما» نام داشت، راهی را در پیش گرفت که خیلی سخت و دورتر از دیدهبانان و قراولان دشمن بود. تا روز دیگر حوالی ظهر سپاه اسکندر فقط نصف راه را پیمود. ولی بقیهی راه آنقدر دشوار و سخت نبود. چون سپاهیان خسته و فرسوده بودند، اسکندر فرمان داد توقف کرده غذایی صرف و رفع خستگی کنند. بعد در پاس دوم شب قشون به راه افتاد بیاشکال راه خود را پیمود. ولی در جایی که سراشیبی کوه خردخرد کم میشد، مقدونیها به دره عمیقی رسیدند که از سیلها آبی زیاد در آنجا جمع شده بود. علاوه بر این اشکال شاخ و برگهای درختان چنان در هم دویده بود که عبور از آنجا محال بهنظر میرسید. در این هنگام یأس شدید بر مقدونیها مستولی گشت. چنانکه نزدیک بود گریه کنند. تاریکی بیحد اطراف آنها را فرو گرفته و درختان چنان سدی از بالا ساخته بودند که روشنایی ستارگان هم به این محل نمیرسید. در همین احوال بادهای شدید سر درختان را به هم میزد و صداهای موحش در اطراف مقدونیها طنین میانداخت. سرانجام روز در رسید و از وحشت مقدونیها کاست. چنانکه توانستند قسمتی را از دره دور زده و بگذرند. بعد مقدونیها بالا رفته و به قله کوه رسیدند و در آنجا به قراولانی از سپاه پارسی برخوردند. پارسیها بیدرنگ اسلحه برگرفته حمله کردند. بعد بعضی از آنها مقاومت و برخی فرار کردند و بر اثر چکاچک اسلحه ضجه و ناله افتادگان و مجروحین و فرار قسمتی که میخواست به اردوی اصلی ملحق شود، صدای همهمه و غوغا برخاست و «کراتر» چون این صداها را شنید بهطرف معبر تنگ شتافت. بدین ترتیب به سبب راهنمایی یک اسیر لیکیانی پارسیها دیدند که از هر طرف اسلحهی مقدونیها میدرخشد و هر آن در اطراف آنها بر مخاطرات میافزاید. معلوم بود که محصور شدهآند. نه راه پیش دارند و نه راه پس. با وجود این پارسیها تسلیم نشدند و جدالی کردند که خاطرهی آن در تاریخ جاوید ماند. نبرد دلیران بسیار سخت بود و پافشاری پارسیان به حدی بود که مردان غیرمسلح به مقدونیها حمله کرده آنها را میگرفتند و با سنگینی خود به زیر میکشیدند و بعد با تیرهای خود مقدونیها آنها را میکشتند. [اگر قرار باشد مردان غیرمسلحی وجود داشته باشد، مردانی هستند که از سوی اسکندر بدون سلاح از کوه بالا آمده بودند.] در این احوال آریوبرزن با چهل نفر سوار و پنج هزار پیاده، خود را بیپروا به سپاه مقدونی زد و عدهی زیادی از دشمن را بکشت و تلفات زیادی هم داد. متأسفانه موفق نشد که از میان سپاه مقدونی بگذرد. یعنی از محاصره بیرون جست. [!] او چنین کرد تا به کمک پایتخت بشتابد و آن را پیش از رسیدن مقدونیها اشغال کند. ولی قشونی که اسکندر با «آمینتاس» و «فیلوتاس» و «سنوس» از راه جلگه بهطرف پارس فرستاده بود، از اجرای هدف او مانع گردید این قسمت مأمور بود، بر رودی که از داخلشدن به پارس مانع است پلی بسازد. در این هنگام آریوبرزن رشید در موقعیتی بسیار پر مخاطره قرار گرفته بود از طرفی نمیتوانست به شهر وارد شود از طرف دیگر قشون مقدونی او را سخت تعقیب میکرد. با وجود این وضع یأسآور، این قهرمان ملی ایران راضی نشد تسلیم شود و به طرز حیرتانگیزی خود را به صفوف سپاه مقدونیان زد و از جان گذشته چندان [چنان] جنگید تا سرانجام خود و یارانش شرافتمندانه به خاک افتادند و جان مقدس خود را در راه دفاع از ایران و ایرانی ایثار کردند. این بود شرحی که مورخان عهد قدیم نوشتهاند (آریان، کتاب ۳، فصل ۶، بند ۴)، (دیودور، کتاب ۱۷، بند ۶۸)، (کنت کورث، کتاب ۳، بند ۴-۳) و (پولیین، کتاب ۴). برخی اختلافی جزئی بین نوشتههای آنها هست که تغییری در اصل واقعه نمیدهد. بطور مثال عدهی سپاه آریوبزن را برخی ۲۵هزار و برخی ۴۰هزار نفر نوشتهاند و دیگر اینکه آریوبرزن هیچ منتظر نبوده که اسکندر از پشت سر او درآید و از این جهت ناگهان از پس و پیش مورد حمله واقع شده و بهخصوص که آریان گوید، اسکندر قراولان اول و دوم را کشت و دشمن وقتی خبر یافت از اینکه محصور گشته که سنگرهایش را بطلمیوس گرفته بود. عده تلفات مقدونیها را مورخین معین نکردهاند، ولی مکرر نوشتهاند که عدهی کشتگان و مجروحان زیاد بود. دیودور نیز نوشته در دفعه اول که اسکندر میخواست از دربند پارس بگذرد، عدهای زیاد از مقدونیها کشته یا مجروح شدند. لازم به تذکر است که جدال درند پارس شباهت زیاد به جدال ترموپیل دارد. وسیلهای که خشایارشا و اسکندر بدان متوسل شدند، نیز همان بود. رشادتی هم که در «ترموپیل» «لئونیداس اسپارتی» بروز داد و در اینجا آریوبرزن پارسی نیز مشابه یکدیگر است. ولی در یک چیز تفاوت آشکار دیده میشود. در یونان اسامی دلیران ثبت شد و در تاریخ ماند، روی قبر آنان کتیبهها نویساندند و نام آنان را تجلیل کردند. ولی در ایران اگر مورخان یونانی ذکری از این واقعه نکرده بودند، اصلا خبری هم از این فداکاری و وظیفهشناسی افتخارانگیز ملی به ما نمیرسید. جهت آن انقراض دولت هخامنشی و نابود شدن اسناد مربوط به این دوره است. چنانکه در ستون چهارم بند ۱۸ کتیبهی بیستون دیده میشود و نیز از ذکری که هرودت در چند مورد کرده است (برگ ۷۴۷ و ۸۱۵)، شاهان هخامنشی اشخاص فداکار را تشویق میکردند و کارهای آنها را نه تنها شاه معاصر بلکه شاهان دیگر هم در نظر داشتند و این خود دلالت میکند بر اینکه اسامی آناه در جایی ثبت میشده است (کتیبهی بیستون، ستون چهارم، بند ۱۸ – هرودت، کتاب ۸، بند ۹۰ – کتاب استر، باب ۶). برای آریبرزن (آریوبرزن) مدافع دلاور دربند پارس و «به تیس» کوتوال غزه دو سرداری بودند که بهطور کامل در راه میهن عزیز خود ادای وظیفه جاننثاری کردند و در حقیقت نام آنان را باید در ردیف شهیدان وطن ثبت و ضبط کرد و یاد و خاطره آنان را برای همیشه تقدیس نمود.
این نوشتارها از کتاب عبدالرفیع حقیقت، حکومت جهانی ایرانیان از کوروش تا آریوبرزن، انتشارات کومش، چاپ نخست، سال ۱۳۸۴، برگ ۳۱۳ تا ۳۲۸ گرفته شده است.