جهت مشاهده با کیفیت بالاتر روی تصویر کلیک نمایید
دکتر محمد مصدق؛ از نخست وزیری تا تبعید
دکتر محمد مصدق که بود و چه کرد؟
مصدق از رجال سیاسی پایان دوره قاجار و دوره پهلوی است. شهرت مصدق بهدلیل در پیش گرفتن سیاست موازنه منفی و اعلام استقلال در صنعت نفت و ملی کردن آن است. وی چندین بار نماینده مردم تهران در مجلس بود و دو بار در مقام نخست وزیری ایران، خدمات زیادی به کشور انجام داد.
آنچه باید درباره دکتر مصدق بدانید:
دکتر مصدق که بود؟
محمد مصدق، ملقب به مصدق السلطنه، حقوقدان و سیاستمداری بود که در عصر قاجار و پهلوی میزیست. مصدق نخستین ایرانی بود که مدرک دکترای رشته حقوق را داشت. وی با تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی، چون رضاشاه را حاکمی مستبد میدانست، جزو منتقدان او شد و همین رفتار سبب شد برای مدتی تبعید و زندانی شود. مصدق بعد از سقوط رضاشاه، به عرصه سیاست ایران بازگشت. او در سال ۱۳۲۸ با چند حزب متحد شد و با همکاری حسین فاطمی، جبهه ملی ایران را تشکیل داد.
جبهه ملی با پیشنهاد دکتر فاطمی برای روبرویی با استعمار، ملی شدن صنعت نفت را طرح کرد. مصدق در سال ۱۳۳۰ نخستوزیر ایران شد و نفت را ملی کرد. انگلستان که از ملی شدن نفت ایران متضرر میشد، بهدنبال کنار گذاشتن مصدق بود. بر این اساس، طرح کودتای ۲۸ مرداد با همکاری انگلیس و آمریکا برای کنارگذاری مصدق ریخته شد و با حمایت پهلوی دوم و نیروهای نظامی مخالف مصدق به انجام رسید.
مصدق در کشورهای خاورمیانه، قهرمان مبارزه با استبداد محسوب میشود
مصدق از طرفداران انقلاب مشروطه بود و در دوره نخستوزیری خود تلاش کرد تا طبق قانون مشروطه، قدرت شاه را محدود کرده و به تقویت نهادهای مدنی بپردازد. برخی کودتای ۲۸ مرداد را روز رستاخیز ایران نامیدند؛ اما بعد از گذشت ۶۰ سال، سازمان سیا با انتشار اسنادی به دخالت مستقیم در کودتای ۲۸ مرداد اعتراف کرد.
مصدق از پیشگامان نهضت ضد استعماری بود، او نهتنها در ایران، بلکه در بسیاری از کشورهای جهان سوم نیز جزو قهرمانان مقابله با استبداد شناخته میشود. مصدق با عملکرد استعمارستیزی خود، الگوی برخی از کشورهای خاورمیانه شد. او اولین کسی بود که اندیشه ملی شدن صنعت نفت را در خاورمیانه به اجرا درآورد و از این طریق، پرچم مبارزه با استعمار را برافراشت.
زندگینامه دکتر مصدق
محمد مصدق در ۲۹ اردیبهشت سال ۱۲۶۱ (یا ۲۶ خرداد ۱۲۶۱ طبق محاسبه برخی مورخان) در محله سنگلج تهران به دنیا آمد. پدرش میرزا هدایتالله آشتیانی از دولتمردان عصر ناصری و مادر او ملکتاج خانم، دختر فیروزمیرزا نصرتالدوله و نوه عباسمیرزای قاجار بود. پس از مرگ شاهزاده فیروز میرزا، حدود یکسوم حقوق او به مادر مصدق رسید.
در دوره حاکمیت مظفرالدین شاه و جریان بست نشینی علما در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی، خانواده مصدق از تهران به تبریز رفتند و یک سال در آنجا ماندند. محمد مصدق سن زیادی نداشت که پدرش درگذشت و به رسم زمامداری آن زمان، پسر جانشین پدر شد. بخشی از میراث میرزا هدایتالله آشتیانی نیز به مصدق رسید و او به شغل مستوفیگری خراسان در آمد و خیلی زود با راهنمایی افراد کاردان، بر امور استیفا مسلط شد. محمد مصدق در همین زمان بود که مستوفیگری را آغاز کرد.
مصدق در سن ۱۹ سالگی با دختر میرزا زینالعابدین تهرانی به نام زهرا ازدواج کرد. همسر مصدق به شمسالسلطنه شهرت داشت. مصدق صاحب سه دختر و چهار پسر شد. دو تن از پسرانش در سن کودکی فوت کردند و تنها احمد و غلامحسین به سن بزرگسالی رسیدند. دختران او نیز منصوره، خدیجه و ضیا اشرف نامیده شدند.
مصدق از دوره جوانی وارد دنیای سیاست شد و زندگی شخصی او به سیاست گره خورده است
مصدق در اولین انتخابات مجلس مشروطه حضور داشت؛ اما اعتبارنامهاش بهدلیل سن کمی که داشت، مورد قبول واقع نشد. او در سال ۱۲۸۷ برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و سپس در سوئیس، دکتری حقوق خود را از دانشگاه نوشاتل سوئد دریافت کرد. مصدق با آغاز جنگ جهانی وارد ایران شد و با سوابق مالی که داشت، به وزارت مالیه ایران منصوب شد؛ اما پس از مدتی از وزارت مالیه استعفا داد و به اروپا رفت.
مصدق پس از چند سال به ایران بازگشت و در انتخابات دورههای پنجم و ششم مجلس شورای ملی، نماینده مردم تهران شد. در این زمان وی با رضاخان سردار سپه مخالفت کرد. بهدلیل این مخالفتها بود که در پایان مجلس ششم و روی کار آمدن رضاشاه، به زندان افتاد؛ اما بعد از چند ماه آزاد و در احمدآباد مجبور به سکوت شد. در سال ۱۳۲۰ بعد از اشغال کشور که رضاشاه از سلطنت برکنار شد، مصدق به تهران برگشت و در مجلس چهاردهم بار دیگر نماینده مردم تهران شد.
در مجلس چهاردهم، طرحی برای ارائه امتیاز نفت شمال به شوروی ارائه شد و مصدق برای جلوگیری از تصویب این طرح، قانونی به تصویب مجلس رساند که طبق آن، تا زمانی که نیروهای روسیه در ایران بودند، ایران نمیتوانست به آنها امتیاز بدهد.
مصدق در انتخابات مجلس شانزدهم، با وجود تقلب بسیار و مداخله شاه، در دور دوم توانست به مجلس راه پیدا کند. در این مجلس بود که مصدق طرح ملی شدن صنعت نفت را به تصویب رساند. بعد از استعفای حسین علا، مصدق به نخستوزیری ایران رسید و برنامه خود را که اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت بود، اعلام کرد. بعد از شکایت دولت انگلستان از ایران و طرح آن در شورای امنیت سازمان ملل، مصدق عازم نیویورک شد و از آنجا به هلند رفت. او در دادگاه لاهه هلند، از حق مردم ایران بر نفت دفاع کرد و پیروز شد.
سرانجام در ۲۵ مرداد ماه سال ۱۳۳۲، محمدرضا شاه فرمان عزل دکتر مصدق را امضا کرد و رئیس گارد سلطنتی، مامور محاصره خانه مصدق شد و سه روز بعد، در روز ۲۸ مرداد، کار دولت مصدق به سقوط انجامید. بعد از آن مصدق در دادگاه نظامی محاکمه و به سه سال زندان محکوم شد. او بعد از گذراندن مدت زندان، به احمدآباد تبعید شد و با نظارت حکومت، تا پایان عمر در ملک خود در احمدآباد زندگی را گذراند.
آدرس: ایران، استان البرز، شهرستان نظرآباد، دهستان احمدآباد (مشاهده روی نقشه)
مصدق در ۱۴ اسفند سال ۱۳۴۵ و در سن ۸۴ سالگی بهدلیل بیماری سرطان در بیمارستان نجمیه تهران دیده از جهان فروبست. مصدق وصیت کرده بود که او را در ابن بابویه در کنار شهدای ۳۰ تیر به خاک بسپارند؛ هرچند بهدلیل مخالفت حکومت، او را در یکی از اتاقهای خانهاش در احمدآباد، به امانت به خاک سپردند تا بعدها پیکر او را به ابنبابویه انتقال دهند.
مصدق در خانه خود در احمدآباد به خاک سپرده شد
خانه مصدق در احمدآباد که با عنوان قلعه مصدق نیز شهرت دارد، در فهرست آثار ملی ثبت شده و جزو موقوفات است. مصدق زمین احمدآباد را با زمینهایی که در اراک داشت، معاوضه و روستای احمدآباد را به نام پسرش «احمد»، نامگذاری کرده بود. مصدق بعد از آزادی از زندان بیرجند، چهار سال در این خانه ماند و پس از ۲۸ مرداد نیز تا زمانی که جان سپرد، تحت نظارت نیروهای ساواک بود و تنها اجازه ملاقات با خانوادهاش را داشت. او خود دراینباره میگفت:
من محبوس بودم و اجازه نمیدادند بدون اسکورت از قلعه خارج شوم. من در این قلعه ماندهام و با این وضعیت میسازم تا عمرم به پایان برسد.
آرامگاه دکتر مصدق در احمدآباد مستوفی هشتگرد
اقدامات دکتر مصدق
محمد مصدق، در سن کم، وارد دستگاه سیاسی کشور شد، از اینرو زندگی او با سیاست آغشته و زندگی و اقدامات او در هم تنیده است. مصدق در منصبهای والیگری، وزارت، نمایندگی مجلس شورای ملی و نخستوزیری ایران، خدمات فراوانی برای کشور انجام داد.
مصدق والی فارس: زمانی که مصدق والی فارس شد، فارس اوضاع خوبی نداشت و مصدق اقدامات گستردهای برای برگرداندن نظم، در فارس انجام داد. او برای ایجاد امنیت، شرایطی را ایجاد کرد که از راهزنی در مناطق فارس کاسته شد و راهزنان و اشرار را مجازات کرد. حمایت مصدق از افراد وطندوست و سپردن مناصب فارس به افراد معتمد و کاردان، سبب شد که آنها در راس امور فارس قرار بگیرند و اوضاع این ولایت بهبود یابد.
وزارت مالیه دولت قوام: مصدق در هنگام تشکیل دولت قوامالسلطنه، در سرزمین بختیاری بود. قوام او را احضار کرد و در کابینه خود، مصدق را به وزارت امور مالیه منصوب کرد. مصدق در این مقام تلاش کرد تا قوانین مربوط به امور مالیه را در مجلس اصلاح کند، نمایندگان طرح او را با اصلاحات فراوان، تصویب کردند.
والی آذربایجان: با سقوط دولت قوام و نخست وزیری مشیرالدوله، اغتشاشاتی در آذربایجان ایجاد شد. مصدق که سابقه خوبی در والیگری فارس از خود نشان داده بود، برای ایجاد نظم در آذربایجان برگزیده شد. او آذربایجان را آرام کرد؛ اما بهدلیل سرپیچی از فرمان رضاشاه از سمت خود استعفا داد و به تهران بازگشت.مصدق در دوره رضاشاه بهدلیل سرپیچی از فرمان شاه، از سیاست کناره گرفت
وزارت امور خارجه مشیرالدوله: مصدق در کابینه مشیرالدوله وزیر امور خارجه شد. در این زمان، انگلستان مدعی شد که دو میلیون لیره برای پلیس جنوب هزینه کرده است و دولت مشیرالدوله باید آن را باز پس دهد. مصدق با این خواسته دولت انگلیس مخالفت کرد و خواستار خروج نیروهای انگلیس از جزیره ابوموسی شد.
مخالفت با رضاشاه: مصدق از تبار قاجاریه بود. او با روی کار آمدن رضا شاه با وی مخالفت کرد و از کار سیاست کنار رفت و در این مدت به سرپرستی امور املاک خود و تولیت بیمارستان نجمیه مشغول شد.
اقدامات مصدق
مخالفت با اعطای امتیاز نفت به شوروی: بعد از ۱۳۲۰، با اشغال ایران و برکناری رضاشاه از سلطنت، مصدق به تهران برگشت و در انتخابات مجلس چهاردهم، نماینده مردم تهران شد. اولین اقدام مصدق در مجلس، اعتراض به اعتبارنامه سید ضیاالدین طباطبایی، نماینده یزد بود. در این مجلس همچنین، شوروی از ایران تقاضای امتیاز نفت شمال را کرد. مصدق در مجلس چهاردهم مانع دادن امتیاز نفت به شوروی شد. در مجلس چهاردم از مصدق خواسته شد نخست وزیری ایران را بپذیرد؛ او قبول نخستوزیری را مشروط به پذیرش شرایطی کرد که مجلس نپذیرفت.
تاسیس حزب جبهه ملی: مصدق در سال ۱۳۲۸ جبهه ملی را پایهریزی کرد. جبهه ملی متشکل از افرادی تحصیل کرده بود که خط مشی آنها با مصدق یکی بود؛ این حزب متشکل از افراد ملی و ملی-مذهبی بود. این جبهه بعدها توانست فعالیتهای سیاسی زیادی انجام دهد. مهمترین اقدام مصدق، ملی کردن صنعت نفت و تاسیس جبهه ملی بود
نخست وزیری دوره اول مصدق و ملی کردن صنعت نفت: مهمترین اقدام مصدق، ملی کردن صنعت نفت بود. مصدق در انتخابات دوره پانزدهم مجلس، بهدلیل دخالت شاه و قوامالسلطنه رای نیاورد؛ اما در دور دوم انتخابات مجلس شانزدهم، با وجود تقلب و مداخله شاه، به مجلس راه پیدا کرد. در این مجلس از مصدق خواسته شد که نخستوزیر ایران شود، او این بار برخلاف انتظار همه، پذیرفت. شرط مصدق برای نخستوزیری، خلع ید بیگانگان از صنعت نفت ایران بود. مصدق بعد از نخست وزیری، قانون ملی شدن صنعت نفت را اجرا کرد و با شکایت دولت انگلیس از ایران، برای دفاع از حق ایران به سازمان ملل رفت. مصدق در دادگاه لاهه توانست حق ایران بر نفت را به اثبات رسانده و به پیروزی برسد.
مصدق در دادگاه لاهه
اخذ اختیارات ۶ماهه: مصدق در زمان نخستوزیری، از مجلس اختیارات ۶ ماهه برای قانونگذاری خواست. قصد مصدق از این کار، کاهش حدود اختیارات شاه بود. مجلس اختیارات ۶ ماهه را به مصدق داد؛ اما برای دور دوم، آن را تمدید نکرد. او در دوره اول نخستوزیری خود، چندین اقدام دیگر برای محدود کردن قدرت شاه انجام داد که از جمله آنها اخراج سلطنتطلبان از کابینه و کم کردن قدرت روحانیون طرفدار شاه بود. مجلس این اختیار را به او داد؛ اما برای تمدید مجدد آن، آیتالله آیتالله کاشانی با او مخالفت کرد.
همراهی آیتالله کاشانی با مصدق: در ابتدا آیتالله کاشانی از نخستوزیری مصدق حمایت کرد. طرحی برای تحریم مشروبات الکلی به مجلس داده شد که مجلس آن را تصویب نکرد. علت عدم تصویب طرح، این بود که با این اقدام، دولت از ۲۵۰ میلیون ریال درآمد سالانه محروم میشد. وقتی مجلس این طرح را تصویب نکرد، از دولت خواسته شد ظرف ۶ ماه، از این طرح حمایت کند؛ اما دولت مصدق آن را اجرا نکرد. این اتفاق سبب اختلاف شدید بین مصدق و آیتالله کاشانی شد. دکتر مصدق و آیتالله کاشانی از لحاظ عقیدتی با هم متفاوت بودند؛ مصدق و پیروانش در حزب ملی اعتقادی به دخالت دین در سیاست نداشتند.
نخست وزیری مجدد مصدق: با استعفای قوامالسلطنه پس از قیام ۳۰ تیر، مصدق با رای مجلس، بار دیگر نخست وزیر ایران شد و کابینه تشکیل داد.
دریافت مجوز اداره املاک شاه توسط دولت: مصدق در این دوره، موفق شد مجوز اداره املاک پهلوی را از شاه بگیرد.
رویارویی آیتالله کاشانی و مصدق: مخالفتهای آیتالله کاشانی با برنامههای مصدق هر روز بیشتر میشد؛ تا جاییکه این دو به رقیبانی تبدیل شدند و این اختلاف تا جایی بالا گرفت که مصدق برنامه انحلال مجلس را دنبال کرد؛ هرچند امکانپذیر نبود.
مصدق و آیتالله کاشانی بهدلیل اختلاف در فکر و عقیده نتوانستند یکدیگر را تحمل کنند
حق رای به زنان: مشاوران مصدق از او خواستند طبق قانون مشروطه، به زنان حق رای داده شود. مصدق به حق رای زنان معتقد بود و آن را پذیرفت؛ اما بهدلیل مخالفت روحانیون و طلاب با آن و اعتراضاتی که توسط برخی احزاب شکل گرفت، نتوانست آن را به تصویب برساند.
رفراندوم برای انحلال مجلس: مصدق با هدف حذف دخالت دولتهای خارجی از طریق نمایندگان وابسته، درصدد انحلال مجلس برآمد. او در ابتدا مجلس سنا و بعد از آن، مجلس شورای ملی را تعطیل کرد. مصدق و همفکرانش برای انحلال مجلس بهدنبال راهحل قانونی بودند. ازاینرو تعداد نمایندگان مجلس را که ۱۳۶ نفر بود به ۱۷۲ نفر افزایش دادند. با این افزایش، حد نصاب نمایندگان برای تشکیل جلسه، باید به ۸۷ نفر میرسید؛ در حالی که تعداد کل نمایندگان در آن دوره، ۷۹ نفر بود. در این صورت طبق قانون، مجلس از رسمیت میافتاد و خودبهخود منحل میشد. وقتی آیتالله کاشانی از ریاست مجلس کنار رفت. ۲۷ نفر از نمایندگان جبهه ملی از نمایندگی استعفا دادند و روز بعد ۲۵ نفر بر تعداد نمایندگان افزوده شد، بهدلیل نرسیدن مجلس به حد نصاب، مجلس از رسمیت افتاد و مصدق در رادیو، موضوع انحلال مجلس را اعلام کرد و ۲۰ روز پیش از کودتای ۲۸ مرداد، آن را به رفراندوم گذاشت و انحلال مجلس در رفراندوم تایید شد.
مصدق در تبعید
مصدق بعد از تحمل سه سال زندان در مرداد ماه سال ۱۳۳۵ به روستای احمدآباد تبعید شد. او از آن روز تا پایان عمرش را در ملک خود در احمدآباد گذراند و در این مدت زیر نظر ماموران ساواک زندگی کرد. تبعید مصدق به این روستا، یک عمل غیرقانونی به شمار میرفت؛ چون دکتر مصدق با حکم دادگاه تبعید نشده بود. حکم تبعید مصدق سیاسی بود و با تصمیم دولت وقت، به اجرا گذاشته شد. مصدق پیش از این نیز در محدوده سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۰۹ در دوره رضاشاه، توسط پلیس دستگیر شد و به زندان بیرجند منتقل شد و تا سال ۱۳۲۰ در آنجا بود.
مصدق بعد از کودتای ۲۸ مرداد به ملک خود در احمدآباد تبعید شد و تا پایان عمر در آنجا بود
مصدق سالهای تبعید را دور از خانوادهاش و در تنهایی سپری کرد. او در این مدت به بیمارستان نجمیه که مادرش آن را بنا کرده بود رسیدگی میکرد و اداره املاک احمدآباد را به عهده گرفته بود. دکتر مصدق اوقات بیکاری خود را داخل قلعه به مطالعه نشریات پزشکی و معالجه بیماران در روستا اختصاص داده بود.
او گاهی به گفتوگو با دهقانها مشغول میشد و با آنها وقت میگذراند. مصدق زندگی سادهای داشت و سادگی را نوعی فضیلت به شمار میآورد. او روزهای پایانی خود را در تبعید گذراند تا زندگی را به پایان برساند.
او گاهی به گفتوگو با دهقانها مشغول میشد و با آنها وقت میگذراند. مصدق زندگی سادهای داشت و سادگی را نوعی فضیلت به شمار میآورد. او روزهای پایانی خود را در تبعید گذراند تا زندگی را به پایان برساند.
مصدق و کودتای ۲۸ مرداد
مصدق با طرح ملی کردن صنعت نفت و سیاست ضد انگلیسی که داشت از همان ابتدا مغضوب دولت انگلستان بود؛ چون طرح ملی شدن نفت، از لحاظ اقتصادی به ضرر انگلستان بود. انگلیس بهتنهایی قادر به کنار گذاشتن مصدق نبود و مجبور بود دولت آمریکا را با خود همراه کند. انگلستان برای همراهی آمریکا تلاش بسیاری کرد تا بالاخره توانست در پاییز ۱۳۳۱ موافقت آنها را جلب کند. در آبان همان سال، افرادی از وزارت خارجه انگلیس به آمریکا رفتند و طرح خود را برای کنار گذاشتن مصدق مطرح کردند. وقتی آیزنهاور در آمریکا دولت را به دست گرفت و دالس را بهعنوان وزیر خارجه دولت خود انتخاب کرد، راه برای اجرای طرح دولت انگلیس، هموارتر شد.
دالس از کسانی بود که اعتقاد داشت برخورد دولت پیشین آمریکا با کمونیسم روند کندی داشته و بر این عقیده بود که اگر دیر اقدام شود، ممکن است ایران نیز به یک کشور کمونیستی تبدیل شود. آمریکا بعد از قیام ۳۰ تیر از چیره شدن حزب توده میترسید. در داخل کشور نیز افرادی بودند که به این نگرانیها دامن میزدند و از آن به نفع خود بهرهمند میشدند.
انگلیس و آمریکا سیاست موازنه منفی مصدق را نپسندیدند و چون نتوانستند او را از طریق مذاکره، قانع کنند، تصمیم گرفتند با کودتا او را کنار بگذارند.
یکی از مورخان سازمان سیا با نام ویلبر، مهمترین دلیل طرح کودتای ضد مصدق را، ترس آمریکا از فراگیری کمونیسم دانسته است. ترس از کمونیسم را میتوان دغدغه برخی از دولتمردان آمریکا از جمله وزیر خارجه دولت وقت آن دانست؛ اما نمیتوان آن را به تمامی دولتمردان آمریکا نسبت داد.
آیزنهاور امید داشت تا مسئله اختلافات به وجود آمده با مصدق را از طریق گفتوگو حل کند. او در نشستی که در ماه مارس سال ۱۹۵۳ در شورای امنیت ملی آمریکا داشت، اذعان کرد که دولت آمریکا باید موضعی مستقل و جدا از دولت انگلیس داشته باشد و پیشنهاد وام ۱۰۰ میلیون دلاری به ایران را مطرح کرد. بعد از این صحبتها، دولت آیزنهاور وارد گفتوگو با مصدق شد؛ اما نتوانست به هدف خود دست یابد. نافرجام ماندن گفتگوها سبب تغییر مواضع رئیسجمهوری آمریکا شد و او بر همراهی با دولت انگلستان مصمم شد.
با همراهی دولت آمریکا با انگلستان، سازمان سیا اختیار تام برای اجرای کودتا گرفت و به این سازمان در تهران بودجهای به مبلغ یک میلیون دلار از طرف دولت آمریکا داده شد تا هزینههای سرنگونی مصدق تامین شود. در اواخر فروردین سال ۱۳۳۲ سازمان سیا نتیجه تحقیقات خود را اعلام کرد و سرلشکر زاهدی را بهعنوان جایگزینی برای مصدق در نظر گرفت.
در طرح نهایی کودتا قرار شد سرلشکر زاهدی دبیرخانهای نظامی را مشخص کند و با تایید آمریکا و انگلستان یک افسر را در راس آن قرار دهد. همچنین قرار بر این شد که ارتش، مصدق و یاران او را که بیشتر از ۱۰۰ نفر از حزب توده بودند را دستگیر و پس از آن، مکانهای نظامی از جمله شهربانی و ژاندارمری و رسانههایی مانند رادیو، مرکز مخابرات و پست و تلگراف را تصرف کند. تسخیر خانه مصدق و بانک ملی نیز از برنامههای اصلی کودتای ۲۸ مرداد بود.
با پولهایی که بین اوباش پخش شد، تظاهرات علیه مصدق شکل گرفت و زمینه دستگیری او فراهم شد
همه چیز آماده بود و تنها باید رضایت محمدرضا پهلوی، شاه ایران را با نقشه کودتا جلب میکردند؛ اما گفته شده بود که برنامه، آنقدر جدی است که حتی اگر محمدرضا شاه نیز راضی نشد، مانعی برای اجرای کودتا نباشد. برای جلب رضایت شاه از اشرف پهلوی و نورمن شوارتسکف استفاده شد. بخشی از پولهای سیا نیز به مخالفان مصدق برای ایجاد شورش، داده شد. روزولت، یک ماه پیش از کودتا، برای جلب رضایت محمدرضا پهلوی، به تهران آمد و با گفتوگو، رضایت شاه را جلب کرد.
جهت زمینهسازی برای طرح کودتا، طرح چندین عملیات برای بیثبات نشان دادن دولت مصدق آغاز شد. پولهایی که بین مخالفان مصدق پخش شده بود، برای تبلیغ، تخریب و حتی شورش علیه او مورد استفاه قرار گرفت. سازمان سیا مبلغی در حدود ۱۱ هزار دلار را برای خرید نمایندههای مجلس در نظر گرفت و در روزنامهها نیز مقالاتی علیه مصدق نوشته شد. مصدق از نفوذ سیا در مجلس اطلاع یافت و این موضوع سبب شد که او اقدام به انحلال مجلس کند.
روزولت در دیدار با شاه او را تهدید کرد که در صورت همراهی نکردن با طرح کودتا، کشور را ترک میکند. محمدرضا شاه بعد از دیدار با روزولت، فرمان عزل مصدق و نخست وزیری زاهدی را امضا کرد. مصدق با منحل کردن مجلس از طریق رفراندوم، راه کنار گذاشتن دولتش از طریق مجلس را بر کودتاچیان بست. در حالی که نقشه کودتا این بود که مصدق با دستور شاه کنار گذاشته شود.
در روز ۲۴ مرداد سال ۱۳۳۲، سرهنگ نصیری یک سخنرانی در کاخ سعدآباد برای افسران ترتیب داد و در آن به تشریح نفوذ و گسترش کمونیسم در کشور پرداخت. او در سخنرانی خود اشاره کرد که محمدرضا شاه پهلوی برای نجات کشور از این بحران، مصدق را عزل کرده است. سرهنگ نصیری پیش از دستگیری مصدق ابتدا همراهان او دستگیر کرد و سپس با حکم امضا شده شاه به خانه مصدق رفت و او را دستگیر کرد. در هنگام دستگیری مصدق، نیروهای وفادار او در ارتش، اوضاع را به دست گرفتند و گارد سلطنتی، خلع سلاح شد. ازاینرو، شبکه نظامی کودتا نتوانست کاری از پیش ببرد.
محمدرضاشاه با هواپیمای شخصی به عراق رفت و مجسمههای او و رضا شاه به زیر کشیده شدند. سه روز بعد، ساعت ۹ صبح ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، افراد زیادی در خیابان جمع شدند و فریاد مرگ بر مصدق سردادند. اوباش با این افراد همراه شدند و تعدادی از ادارات به اشغال دولت کودتا درآمد و پس از آن خانه مصدق مورد حمله واقع شد.
مصدق از سیاستمداران معاصر است که با در پیش گرفتن سیاست موازنه منفی و اعلام استقلال در صنعت نفت و ملی کردن آن، کشورهای بزرگ آن زمان را از خود راند. عدم همراهی مصدق با دولتهای بزرگ آن روز، سبب شد که دولت انگلستان به مقابله با او بپردازد و طرح حذف مصدق را با همراهی آمریکا به انجام برساند. نگاهی به منابع تاریخی نشان میدهد که نقش دولت آمریکا در سرنگونی مصدق، قابل انکار نیست. آمریکا و انگلستان با همکاری هم و تامین مالی عملیات توسط آمریکا، اهداف خود در برکناری مصدق را دنبال کردند. خارج شدن برخی اسناد از سازمان سیای آمریکا در چند سال قبل، دخالت دولت آمریکا در سرنگونی مصدق را آشکار کرد. شما نیزمیتوانید نظرتان را درباره دکتر مصدق با کاربران به اشتراک بگذارید.
جهت مشاهده با کیفیت بالاتر روی تصویر کلیک نمایید
زندگینامه تصویری کوروش هخامنشی قسمت اول
جهت مشاهده با کیفیت بالاتر روی تصویر کلیک نمایید
کوروش هخامنشی به عنوان ابرمرد تاریخ ایران و شاه شاهان از شجاعترین و دوست داشتنیترین شاه های ایران است. کوروش هخامنشی با گفتار، کردار و پندار نیک خود انقلاب بزرگی در امپراتوریهای تاریخ برپا کرد. 500 سال قبل از میلاد حضرت مسیح یا 1100 سال قبل از اسلام پسر شاه پارس که مادر او دختر شاه ماد بود، به فرماندهی نجیبترین قبلیههای پارسی درآمد.کوروش هخامنشی، شخصیت تاریخی بزرگ و پادشاه پیشین ایران، به عنوان یکی از فرمانروایان برجسته در جهان شناخته میشود. او همانند داریوش یک از برترین و بزرگترین پادشاهان هخامنشی بود که توانست با برپایی امپراتوری ایران و توسعهه آن، در دستیابی به قدرت و افزایش تأثیر خود در منطقهه خاورمیانه برجسته شود. کوروش با روشهای نوین حکومتی و مدیریتی، دانش فرهنگی و سیاسی، همچنین تسلط بر استراتژیهای نظامی، به عنوان یک رهبر بینظیر مشهور است. او به مردمان فرقهها و مذاهب مختلف احترام میگذاشت و اجازه میداد آزادانه به عقاید و آیینهای خود عمل کنند. عدالت و مدارا، دو ویژگی مهم در حکومت کوروش بودند و باعث شده برخی به او با عنوان "پدر میلیونان" اشاره کنند. ارثی که کوروش به ما برجای گذاشته است، نه تنها در تاریخ ایران بلکه در تاریخ بشریت نیز با ارزش است و او برای همیشه در قلوب ما به عنوان یکی از بزرگان تاریخ باقی خواهد ماند. در این مطلب قصد داریم به زندگی نامه کوروش بزرگ از محل تولد تا زمان وفات و خدمات او بپردازیم.
کوروش هخامنشی کیست؟
از نظر برخی تاریخ دانان و مورخان بزرگ کوروش دوم حدود 500 سال پیش از میلاد توسط نجیب ترین قبیل پارسی که مادر او دختر شاه ماد و پدر او شاه پارس بود در پرسیس یا همان ایران قدیم به دنیا آمد. کوروشهخامنشی که برخی افراد وی را به نام کوروش دوم می شناسند با شجاعت و مردانگی، مردمان آریایی تبار را با هم متحد نمود و بر علیه پادشاهان بدکردار و بدرفتار دوران خود شورش کرد و آن ها را شکست داد. همچنین توانست در سن 40 سالگی حکومت هخامنشی را بنیان گذاری و پادشاهی کند.
رفتار و منش کوروش هخامنشی در قبال مردمانش
کوروش بزرگ نمونه ای از یک مرد کامل با صفات اخلاقی ویژه ای در زمان خویش به شمار می رفت که برای معابدان بیشترین احترام را قائل بود؛ برای تاسیس و توسعه پرستشگاه ها کمک شایانی می کرد و از هرگونه تبعیض های ادیان نظیر دین یهود خودداری می کرد و از این رو یهودیان وی را شبان یهود می نامیدند؛ اما هیچگاه به هیچ فردی اجازه نمی داد تا از رفتاری که دارد سو استفاده کند. وی اخلاق و رفتار را مستحکم ترین وسیله برای پیش بردن قدرت و امپراطوری می دانست که از این جهات بیشترین دقت را بر روی رفتار و اخلاق انسانی خود داشت.
کتیبه کوروش هخامنشی
تنها سند نمایانی که از کوروش بر جای مانده، استوانه سفالی است که با خط میخی بابلی نوشته شده است که تکه اول و اصلی کتیبه در سال 1879 در حین حفره برداری معبد مردوک و تکه دوم آن در سال 1975 در دانشگاه ییل یافت شد که هر دو منطقه در شهر بابل واقع هستند؛ خط هایی که بر روی استوانه سفالی نوشته شده حاوی 45 خط است. امروزه این کتیبه در موزه بریتانیا نگه داری می شود.
کتیبه کوروش هخامنشی
نوشته هایی که بر روی کتیبه هک شده، بیانگر رفتار انسان دوستانه ایرانیان با مردمان سرزمین بابل را شرح داده که در سال 1971 سازمان ملل این استوانه سفالی را چاپ و ترجمه نمود و بدلی از آن را در تالار قیومت شهر نیویورک قرار داد. همچنین لازم به ذکر است بدانید که منشور سفالی کوروش به عنوان اولین رفتار انسان دوستانه در جهان نام برده می شود.
هرودوت درباره کوروش می گویند:
کوروش بزرگ، پرهوادارترین و دلیرترین و شرافتمندترین مرد جوان در پارس به حساب می آید به گونه ای که هیچگاه فریب زندگی پر رزق دنیا را نخورد و ارزش زندگی خود را شرافت و خردمندی می دانست.
زندگی نامه کوروش هخامنشی
شجره نامه و اصالت فرزند پارسی ایرانی یعنی کوروش از سمت پدر به سمت پارس ها و از سمت مادر به سمت مادها می رسد. پارس ها به صورت سالیان سال بر روی شمال خورستان (انشان) که در آن زمان جنوب غربی کشور ایران واقع شده بود، حکومت داشتند.
روایت هرودوت از زندگی نامه کوروش دوم
شب هنگامی آستیاگ (پدربزرگ کوروش) خوابی را مشاهده می کند که از ماندانا (مادر کوروش) آبی روان برپا شده که آنقدر بزرگ است که تمامی آسیا را فراگرفته. هنگامی که آستیاگ خوابش را برای معبرها تعریف نمود، تعبیرشان بر این بود که ماندانا تمامی آسیا را غلبه می کند و سپس آستیاگ تصمیم بر این گرفت که دخترش را به کمبوجیه شاه شمال خوزستان دهد. همان سال آستیاگ دوباره خوابی را مشاهده می کند که از بدن ماندانا فرزندی بیرون آمد که بر تمامی آسیا حکمرانی می کند.
نگامی که آستیاگ از وضع حمل دخترش باخبر شد، تصمیم بر این گرفت تا فرزند دخترش را به دست هارپاگ بدهد تا جان فرزند را بگیرد. هارپاگ، فرزند ماندانا (کوروش) را به دست یکی از چوپان های شاه به نام هارپادات داد و از وی خواست که بچه را در جنگل یا کوه رها کند. هنگامی که همسر هارپادات متوجه موضوع شد، مانع انجام دادن کار شوهرش شد و به او پیشنهاد داد که به جای کوروش، فرزند مرده خودشان را در جنگل رها سازد و جان فرزند ماندانا را نجات دهد.
سال ها از آن موضوع گذشت و کوروش به 10 سالگی رسید؛ در یکی از روزها هنگامی که کوروش با کودکان همسایگان در حال بازی کردن بود و بازی بدین گونه ترتیب داده شده بود که می بایست برای شروع و ادامه شاهی را انتخاب می نمودند، در این حین نوبت به شاه شدن کوروش بزرگ رسید. وی در میان بازی تصمیم بر این گرفت که به کودکان دستور دهد تا کودکی را که از قانون بازی پیروی نکرده است، تنبیه کنند. پدر آن کودک نزد آستیاگ(شاه) رفت و شکایتی را علیه کوروش در برابر شاه شکل داد و ادعاش بر این بود که یکی از نوکران و بردگان دربار، دست بر روی فرزندگان دربار بلند کرده است؛ آستیاگ دستور داد تا کوروش را به دربار بیاورند، اما هنگامی که صورت کوروش هخامنشی را دید از شباهتی که با خانواده اش داشت حیرت زده شد و شکی بر دلش افتاد که شاید این کودک نوه اش باشد.
شاه تصمیم گرفت تا هارپادات (چوپان) را با شکنجه تهدید کند تا حقیت را بیان کند، چوپان از تهدیدهای شاه هراسید و حقیقت را برملا کرد؛ سپس شاه دستور داد تا هارپاگ را نزدش بیاورند تا متوجه شوند فرزند دخترش را کشته است یا خیر. هارپاگ در وجود هارپادات حقیقت را اینگونه بیان کرد "قصد نداشتم قاتل فرزند دخترتان شوم و دستور شما را طوری اجرا نمودم که انگار انجام شده است." شاه از این امر بسیار خوشنود شد و مهمانی را برای این خبر مبارک برپا کرد.
زندگینامه کوروش دوم
شاه، کوروش را فراخواند و گفت و گویی میانشان شکل گرفت و بیان کرد که "درباره اش بدگمانی کرده و آن گونه که خوابش را تعبیر کرده اند نبوده است؛ اکنون می توانی به پارس راهی شوی و با مادرت ملاقاتی داشته باشید." بدین ترتیب کوروش تصمیم گرفت تا دربار شاه را ترک نماید و به سمت کمبوجیه حرکت کرد تا با خانواده خود ملاقات کند. کوروش تا سن بلوغ در کنار خانواده اش ماند و در آن سن از کوروش به عنوان یکی از دلیرترین و دست داشتنی ترین جوان ایرانی یاد می شد.
بعد از سال های کوروش با بانویی شاهزاده کاساندان هخامنشی ازدواج کرد که نتیجه این ازدواج دو پسر با نام های کمبوجیه و بردیا و سه فرزند دختر با نام های آتوسا، آرتیستونه و رکسانا نام گذاری شده اند.
شاه، کوروش را فراخواند و گفت و گویی میانشان شکل گرفت و بیان کرد که "درباره اش بدگمانی کرده و آن گونه که خوابش را تعبیر کرده اند نبوده است؛ اکنون می توانی به پارس راهی شوی و با مادرت ملاقاتی داشته باشید." بدین ترتیب کوروش تصمیم گرفت تا دربار شاه را ترک نماید و به سمت کمبوجیه حرکت کرد تا با خانواده خود ملاقات کند. کوروش تا سن بلوغ در کنار خانواده اش ماند و در آن سن از کوروش به عنوان یکی از دلیرترین و دست داشتنی ترین جوان ایرانی یاد می شد.
بعد از سال های کوروش با بانویی شاهزاده کاساندان هخامنشی ازدواج کرد که نتیجه این ازدواج دو پسر با نام های کمبوجیه و بردیا و سه فرزند دختر با نام های آتوسا، آرتیستونه و رکسانا نام گذاری شده اند.
پادشاهی کوروش هخامنشی
کوروش هخامنشی توانست ایرانیان را به مقام های بالایی برساند و یونانیان را مغلوب قدرت خود بکند که در آن زمان وی را پادشاه نمونه می نامیدند. همچنین بابلیان که امروزه در جنوب بغداد واقع شده اند، وی را مردوک یا مردوخ می خواندند. عام مردم نظیر مانای، ایلام، اورارتور، لیدیه، ماد و ... وی را نجات بخشی دنیا می دانستند و از اینکه کوروش هخامنشی جای پادشاهان ظالم و بی عدالت را گرفته بود، بسیار خوشنود بودند.
کوروش بزرگ در تمامی دوره هخامنشی در میان آریاییان و ایرانیان نماد مردانگی، ساده زیستی و پهلوانی را داشت! و همچنین پس از دوره هخامنشی و کشته شدن کوروش احترام و ارزش وی بر سرجایش ماند و هیچگاه توهینی به وی نشد.
دستاوردهای کوروش هخامنشی
انتقال پایتخت هخامنشیان به شوش
شکست شاه ماد (ایشتوویگو) و فتح هگمتانه با کمک سپاه مادها
تسخیر شهرهای ارمنستان، جرجان و پارت
فتح سارد (پایتخت لیدی) و شکست کرزوس (پادشاه لیدی)
فتح بابل که در زمان کوروش، ثروتمندترین شهر غرب آسیا شناخته می شد.
آزاد کردن 25 هزار یهودی بعد از فتح بابل
دین کوروش هخامنشی
مدارک زیادی بر این باره وجود دارد که ثابت می کند وی بر هیچ دینی تعصب نداشته است. اما بسیاری از محققان و مورخان بر این باورند که دین کوروش بزرگ می بایست اهورامزدا بوده باشد ولی برخی افراد دیگر دین وی را زرتشتی نمی دانند.
ذوالقرنین در کتاب های آسمانی کیست؟
درباره ذوالقرنین که در کتاب های دینی یهودیان، مسلمانان و مسیحیان سخن آمده است؛ چندگانگی و اختلاف نظرهایی وجود دارد. به طور معمول ذوالقرنین می تواند لقب یکی از افراد قدرتمند تاریخ نظیر اسکندر مقدونی، کوروش دوم (هخامنشی )، خشیارشا، داریوش بزرگ باشند. اما به طور کلی با توجه به اسناد و مدارکی که وجود دارد موجه ترین فردی که می تواند لقب ذوالقرنین را دارا باشد، کوروش دوم است.
مرگ کوروش هخامنشی
روایت های گوناگونی برای مرگ کوروش بزرگ وجود دارد؛ برخی افراد بر این باورند که کوروش در میدان جنگ به دست ماساژت ها که یکی از ایل های ایرانی تبار به حساب می آمدند، زخمی شده و پس از 3 روز تحمل درد جان خود را از دست می دهد. اما برخی محققان این موضوع را رد می کنند و بر این باروند که کوروش به مرگ طبیعی در پاسارگاد از دنیا رفته است.
جانشین کوروشهخامنشی
همانطور که اشاره داشتیم، نتیجه ازدواج وی با کاساندان (همسر کوروش بزرگ) دو فرزند پسر و سه فرزند دختر بود که کوروش بزرگ قبل از آنکه به شرق حمله کند، کمبوجیه را به عنوان جانشین خود انتخاب کرد و امور مملکت را به دست یکی از فرزندانش سپرد؛ سپس کمبوجیه (شاه بابل) در سال 528 پیش از میلاد مسیح به مصر حمله کرد و آن جا را فتح نمود.
آرامگاه کوروش هخامنشی
جسد کوروشهخامنشی را در شهر شیراز که حدود یک کیلومتر جنوب غربی با پاسارگاد فاصله دارد به خاک سپردند. همچنین جالب است بدانید که در سال 2004 میلادی سازمان جهانی میراث یونیسکو، مقبره کوروش دوم را به عنوان زیر مجموعه پاسارگاد ثبت کرده است.
شجره نامه کوروش هخامنشی
خلاصه ای از زندگینامه کوروش هخامنشی
پیش ازکمبوجیه دوم
پس ازکمبوجیه یکم
همسر: کاساندان
کاخ: پاسارگاد
دودمان: هخامنشیان
بنا به گفتهٔ هرودوت، آستیاگ (پدربزرگ کوروش) شبی در خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که کشور ماد و تمام آسیا را غرق کرد. مغها خواب وی را چنین تعبیر کردند که فرزند دخترش روزی بر تمام آسیا چیره خواهد شد. از این روی، وی دخترش ماندانا را به یکی از بزرگان پارس به زناشویی داد. پس از تولد نوهاش، وی خواب دیگری دید که تاکی از بدن ماندانا روییده و تمام آسیا را فراگرفتهاست پس او فرزند دخترش را به یکی از بستگانش به نام هارپاگ سپرد و دستور داد که کودک را نابود کند.
هارپاگ، کوروش را به یکی از چوپانهای شاه به نام میترادات (مهرداد) داد و از او خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ درندگان گردد. چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سِپاکو از موضوع باخبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. چوپان نظر همسرش را پذیرفت و جسد مردهٔ فرزندش را به مأموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت. هارپاگ هم جسد پسر چوپان را با اسمی دیگر در مقبرهٔ شاهی دفن کرد.
سالها بعد هنگامی که کوروش ده ساله شده بود و با کودکان بازی میکرد، آن کودکان کوروش هخامنشی را به عنوان پادشاه برگزیدند. کوروش در میان بازی، دستور داد یکی از کودکان را تنبیه کنند. پدر آن پسر به نام آرتمبارس نزد آستیاگ شکایت کرد و اظهار داشت که یکی از بردگان وی فرزند درباریان را چوب زدهاست. کوروش را نزد آستیاگ فرستادند تا تنبیه شود. شاه با مشاهدهٔ کوروش و شباهت وی با افراد خانواده، چنین سوءظن برد که مبادا او کوروش نوهٔ خودش باشد.
شاه چوپان را تهدید کرد که اگر حقیقت را نگوید شکنجه خواهد شد و وی حقیقت را بیان داشت. پس از آن، شاه هارپاگ را احضار کرد و از وی پرسید: «طفل دخترم را که به تو سپرده بودم، چگونه کشتی؟» هارپاگ با دیدن چوپان پاسخ داد که: «پس از آنکه طفل را به خانه بردم، خواستم طوری رفتار کنم که امر تو اجرا شده باشد و قاتل پسر دخترت هم نباشم.» او گفت حالا که طفل زنده مانده، باید خدا را شکر کرد و ضیافتی داد و از هارپاگ خواست به این میهمانی بیاید و فرزندش را هم همراه بیاورد.
پس از آن هارپاگ را به بی رحمانهترین شکل تنبیه کرد، بدین ترتیب که او را برای صرف شام دعوت نمود و بدون آنکه وی خبردار شود گوشت بدن فرزند هارپاگ را به عنوان غذا، به خورد پدر داد. مدتی بعد آستیاگ بار دیگر به جادوگران و کاهنان روی آورد و از آنها سؤال کرد که آیا هنوز باید از آن خطر از جانب نوادهاش بترسد یا خیر؟ آنها پاسخ دادند که رؤیای شاه هماکنون تعبیر شدهاست برای آنکه کوروش هنگامی که با کودکان دیگر بازی میکرد به عنوان شاه انتخاب شد؛ بنابراین دیگر نیاز نیست از وی بترسد. پس از آن آستیاگ آرام گرفت و نوادهاش را به پارس نزد پدر و مادرش فرستاد.
پدر: کمبوجیه یکم
مادر: ماندانا
فرزندان: کمبوجیه
بردیا
آتوسا
آرتیستون
رکسانا
نام کوروش هخامنشی به عنوان یکی از بزرگان تاریخ جهان یاد می شود و از آنجا که کوروش بزرگ یک ایرانی تبار اصیل است هر ایرانی موظف است تا درباره این فرد بزرگ اطلاعاتی داشته باشد. ما در اینجا سعی کردیم تمامی جوانب را در نظر بگیریم و همه را به صورت کامل شرح دهیم تا درباره این فرد بزرگ بیشتر اطلاعات داشته باشید.
کوروش هخامنشی (۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد)، همچنین معروف به کوروش دوم نخستین شاه و بنیانگذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی است. کوروش هخامنشی ، بهخاطر بخشندگی، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایهگذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن بردهها و بندیان، احترام به دینها و کیشهای گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شدهاست.
ایرانیان کوروش هخامنشی را پدر و یونانیان، که وی سرزمینهای ایشان را تسخیر کرده بود، کوروش هخامنشی را سرور و قانونگذار مینامیدند. یهودیان کوروش هخامنشی را به منزله مسحشده توسط پروردگار بشمار میآوردند، ضمن آنکه بابلیان کوروش بزرگ را مورد تأیید مردوک میدانستند.
نخستین شاه شاهنشاهی هخامنشی بود که در بین سال های ۵۵۹ تا ۵۲۹ پیش از میلاد، بر نواحی گسترده ای از آسیا حکومت می کرد. کوروش در منشور خود که در بابل کشف شده، خودش را «فرزند کمبوجیه، شاه بزرگ انشان، نوادهٔ کوروش، شاه بزرگ انشان، نوادهٔ چیش پیش، شاه بزرگ انشان، از خانواده ای که همیشه پادشاه بوده است» معرفی می کند.
همسر کوروش هخامنشی
کوروش هخامنشی همسری به نام کاساندان از خاندان هخامنشی برگزید که از او دارای ۴ فرزند بود. دو تن از فرزندان کوروش هخامنشی پسر و دو تن دیگر دختر بودند.
پسران کوروش کمبوجیه دوم و بردیا نام داشتند و یکی از دخترانش آتوسا نام داشت اما در منابع تاریخی نام دیگر دختر کوروش هخامنشی ذکر نگردیده است. کامبیز دوم پس از مرگ پدر به جای او به تخت شاهی نشست و برادر دیگر خود بردیا را کشت. او پس از فتح مصر در راه بازگشت به ایران خودکشی کرد.
گاهشمار دوران پادشاهی کوروشهخامنشی
سالها پیش از میلاد است.
۵۵۸: آغاز پادشاهی کوروش در انشان (فارس) و خوزستان. انتقال پایتخت هخامنشیان به شوش.
۵۵۰: شکست ایشتوویگو شاه ماد از کوروش و پیرو آن فتح هگمتانه. اتحاد ماد و پارس.
۵۴۹ تا ۵۴۸: تسخیر سرزمینهای پارت، جرجان و احتمالاً ارمنستان توسط کوروش.
۵۴۶: فتح سارد پایتخت لیدی توسط کوروش و شکست کرزوس پادشاه لیدی.
۵۳۹: فتح بابل ثروتمندترین شهر غرب آسیا توسط کوروش. سقوطی که با مقاومت کم سپاه بابل در کرانه ساحلی رود دجله به وقوع پیوست
۵۳۹: کوروش به یهودیان آواره اجازه داد تا به اورشلیم بازگردند و در آنجا آزادانه برای خود کنیسه بسازند.
۵۲۹: کوروش به قبایل سکاها در شمال شرق ایران حمله کرد و در جنگ با ماساگتها کشته شد. کوروش هخامنشی را در پاسارگاد دفن کردند. پس از او کمبوجیه دوم فرزند کوروش به تاج و تخت رسید.
بیشتر بخوانید:
فیلم/ راز مرگ کوروش
دوران قدرت کوروش هخامنشی
کوروش هخامنشی ابتدا علیه ایشتوویگو، شاه ماد، به جنگ برخاست و سپس به پایتخت حکومت ماد در هگمتانه یورش برد و با کمکهایی که از درون سپاه ماد به کوروش شد، هگمتانه را فتح کرد. سپس کرزوس، شاه لیدیه را شکست داد و بهسوی سارد لشکر کشید و پس از دو هفته، شهر سارد به اشغال نیروهای ایرانی درآمد. کوروش مسئولیت فتح دیگر شهرهای آسیای صغیر را به فرماندهانش واگذار کرد و خود به اکباتان بازگشت و بهسوی «پارت»، «زرنگ»، «هرات»، «خوارزم»، «باختر»، «سغد»، «گندار»، «ثهتَگوش» و «اَرَخواتیش» لشکر کشید. جزئیات این جنگها در تاریخ ثبت نشدهاست و اطلاع کمی دربارهٔ جزئیات این نبردها وجود دارد.
با شکست کشور ماد به وسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود، پادشاهی ۳۵ ساله ایشتوویگو پادشاه ماد به انتها رسید، اما به گفته هرودوت کوروش هخامنشی به ایشتوویگو آسیبی وارد نیاورد و او را نزد خود نگه داشت. کوروش هخامنشیر به این شیوه در ۵۴۶ پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود.
کوروش هخامنشی پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد و خود را شاه ماد و پارس نامید، در حالیکه بابل به او خیانت کرده بود، خردمندانه از قارون، شاه لیدی خواست تا حکومت او را به رسمیت بشناسد و در عوض کوروش بزرگ نیز سلطنت او را بر لیدی قبول نماید.
اما قارون (کرزوس) در کمال کم خردی به جای قبول این پیشنهاد کوروش هخامنشی به فکر گسترش مرزهای کشور خود افتاد و به این خاطر با شتاب سپاهیانش را از رود هالسی (قزلایرماق امروزی در کشور ترکیه) که مرز کشوری وی و ماد بود گذراند و کوروش هخامنشی هم با دیدن این حرکت خصمانه، از همدان به سوی لیدی حرکت کرد و دژسارد که آن را تسخیر ناپذیر میپنداشتند، با صعود تعدادی از سربازان ایرانی از دیوارههای آن سقوط کرد و قارون (کروزوس)، شاه لیدی به اسارت ایرانیان درآمد و کوروش هخامنشی مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونانیان رسانید.
نکته قابل توجه رفتار کوروش هخامنشی پس ازشکست قارون است. کوروش، شاه شکست خورده لیدی را نکشت و تحقیر ننمود، بلکه تا پایان عمر تحت حمایت کوروش زندگی کرد و مردمسارد علی رغم آن که حدود سه ماه لشکریان کوروش هخامنشی را در شرایط جنگی و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند، مشمول عفو شدند.
پس از لیدی کوروش هخامنشی نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آورد.
هدف اصلی کوروش هخامنشی از لشکرکشی به شرق، تأمین امنیت و تحکیم موقعیت بود وگرنه در سمت شرق ایران آن روزگار، حکومتی که بتواند با کوروش هخامنشی به معارضه بپردازد وجود نداشت. کوروش هخامنشی با زیر فرمان آوردن نواحی شرق ایران، وسعت سرزمینهای تحت تابعیت خود را دو برابر کرد. حال دیگر پادشاه بابِل از خیانت خود به کوروشهخامنشی و عهدی در حق وی که در اوائل پیروزی او بر ماد انجام داده بود واقعاً پشیمان شده بود.
ذوالقرنین
درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشدهاست.
کوروشهخامنشی سردودمان هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا، اسکندر مقدونی گزینههایی هستند که جهت پیدا شدن ذوالقرنین واقعی درباره آنها بررسیهایی انجام شده، اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با آیههای قرآن، تورات، و انجیل تنها کوروش هخامنشی است که موجهترین دلایل را برای احراز این لقب دارا میباشد. شماری از فقهای معاصر شیعه نیز کوروش هخامنشی را ذوالقرنین میدانند. آیت الله طباطبایی، آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله صانعی از معتقدان این نظر هستند.
مرگ کوروش هخامنشی
روایت هرودوت
هرودوت مورخ یونانی نوشته که کورش پس از آنکه بابل را فتح کرد برای مطیع کردن ماساژتها که در شرق رود آراکس (سیحون) سکونت داشتند لشکرکشی کرد. وی ابتدا به فرمانروای ماساژتها تهمرییش («تُمیریس) که بیوهٔ پادشاه سابقشان بود پیشنهاد ازدواج داد اما او که دانست مقصود کوروش تسلط بر سرزمین اوست نپذیرفت و کورش به قصد جنگ با او به سوی سیحون حرکت کرد. او در ابتدا با حیلهٔ جنگی توانست یکسوم سپاه ماساژتها را نابود کند اما ملکه تمیریس با جمعآوری تمام قوای خود به او حملهور شد و در جنگی سنگین به پیروزی رسید. بیشتر سپاه کورش نابود شده و کوروش هخامنشی نیز کشته شد.
روایت کتزیاس
کتزیاس مورخ دیگر یونانی جنگ کورش را با قومی به نام دِربیک به پادشاهی آمُرّایوس گزارش کردهاست. دربیکها توانستند با فیلهای جنگی خود سوارهنظام ایرانیان را محاصره کرده و کوروش بزرگ از اسب به زیر افتاده و یک جنگجوی هندی - که از متحدین دربیکها بودند- او را با زوبینی که به رانش میخورد، مجروح میکند. روز بعد «آمورگِس» پادشاه سکائی به کمک ایرانیان آمده و آنها فاتح شده و دربیکها مطیع میشوند اما کورش چند روز بعد پس از وصیت به اطرافیان خود و تعیین کمبوجیه به عنوان جانشین خود میمیرد.
روایت برس کلدانی
از بروسوس مورخ کلدانی نقل قول شده که کوروش در نبرد با قوم داها کشته شد. دها از اقوام ساکن اطراف گرگان بودهاند.
روایت تروگ پمپهای
تروگ پمپهای مورخ رومی هم روایتی مشابه هرودوت را اتخاذ کرده با این تفاوت که مینویسد سپاه ۲۰۰ هزار نفرهٔ کوروش در گردنههای کوهستان به محاصرهٔ سپاه ملکه ماساژتها درآمده و تمامی آنها نابود شده، حتی یک نفر هم زنده نمیماند تا خبر این واقعه را ایرانیان برساند.
روایت گزنفون
کسنوفون مورخ یونانی مرگ کورش را در کتاب کوروشنامه به شکل طبیعی و در پارس گزارش داده. به گفتهٔ او کورش در خواب از مرگ خود مطلع میشود و پس از نیایش و وصیتهایی به نزدیکان و دوستان و بزرگان کشور از دنیا میرود. روایت کسنوفون در مورد مرگ کورش به داستانهای اساطیری مربوط به مرگ کیخسرو پادشاه کیانی شباهت دارد.
جانشین کوروش هخامنشی
کوروش از تنها همسر خود کاساندان، دو پسر به نامهای کمبوجیه و بردیا داشت که کمبوجیه را پیش از لشکرکشی به شرق، بهعنوان ولیعهد خود انتخاب کرد. کمبوجیه بهواسطهٔ انتصابش بهعنوان «شاه بابل»، عملاً بهعنوان جانشین تعیین شده بود و کوروش، امور این مملکت را به او واگذار کرد. احتمالاً کمبوجیه پس از مرگ پدرش، به مرزهای شمال شرقی سامان داد و در پاییز سال ۵۲۸ پیش از میلاد، حمله به مصر را آغاز کرد و توانست آنجا را فتح کند.
میراث کوروش هخامنشی
پس از مرگ کوروش هخامنشی پسرش کمبوجیه دوم (کامبیز دوم) به پادشاهی برگزیده شد. کمبوجیه دوم قبل از عزیمت به مصر برای تصرف آن کشور، برادرش بردیا را کشت و سپس به مصر لشگر کشید. او پس از تصرف مصر بر تخت شاهی نشست و خود را فرزند خدایان معرفی کرد اما مدتی بعد گاو مقدس مصریان را کشت.
عده ای اعتقاد دارند این کار او به دلیل ابتلا به بیماری جنون و عده ای اعتقاد دارند به دلیل جلوگیری از جهالت مردم و پرستش گاو بوده است زیرا بر اساس اعتقادات کامبیز که یکتا پرست و یزدان پرست بود، گاو موجود مقدسی محسوب نمی شد.
زمانی که او در مصر بود یک مغ که برادرش بسیار به بردیا، برادر مقتول کامبیز شباهت داشت به توسط آن مغ به کاخ شاهی راه یافت. این فرد که گئوماته نام داشت خود را بردیا فرزند کوروشهخامنشی معرفی نمود و به تخت سلطنت نشست. زمانی که این خبر به کامبیز رسید از مصر به سوی ایران حرکت کرد اما در سوریه کنونی خودکشی نمود.
پس از مرگ کامبیز پسر کوروش هخامنشی و فاش شدن راز گئوماته یک گروه ۷ نفره از شاهزادگان هخامنشی در کاخ شاهی اقدام به قتل گئوماته و برادرش کردند و یکی از این ۷ نفر با نام داریوش هخامنشی بر تخت سلطنت نشست. داریوش که یکی از عمو زادگان کوروش هخامنشی محسوب می شد پس از رسیدن به قدرت به بسط کشور پارس اقدام نمود و در نبردی به نام ماراتن با ارتش یونان به جنگ پرداخت اما شکست خورد. اگرچه امروزه این مسئله که ارتش ایران در این جنگ شکست خورده باشد توسط تعدادی محل تردید قرار گرفته است.
ارتش پارس در زمان داریوش تا شبه جزیره بالکان پیش روی کرد و پس از مرگ داریوش پسرش خشایار شاه به قدرت رسید. خشایار شاه با لشگری انبوه که تاریخ تا به آن روز نظیرش را ندیده بود به یونان حمله کرد و اگرچه در جنگ سالامین شکست خورد اما موفق شد آتن پایتخت یونان را به تصرف خود درآورد.در جریان این لشگر کشی آتن آتش گرفت و تا به امروزه این کشمکش که ایرانیان به عمد آن را آتش زده اند و یا خیر ادامه دارد.
امپراطوری هخامنشی در سال ۳۳۱ قبل از میلاد با حمله اسکندر مقدونی سرنگون شد و داریوش سوم آخرین شاه آن بود. اگرچه باز هم عده ای اعتقاد دارند یورش اسکندر به ایران فاقد هرگونه حقیقت تاریخی است.
امپراطوری هخامنشی با تصرف مصر در افریقا و تصرف مناطقی از بالکان عملا تبدیل به تنها امپراطوری دنیا شد که در سه قاره جهان آن روز دارای قلمرو بوده است و اگرچه بعدها رومیان نیز این امکان را به دست آوردند که در هر سه قاره جهان آن روز گسترش قلمرو دهند اما هخامنشیان اولین امپراطوری بودند که در هر سه قاره نفوذ کردند.
داریوش هخامنشی در زمان حیات خود دستور ساخت تخت جمشید یا پرسپولیس را صادر کرد و با بنای کاخ های با شکوه آن را به عنوان پایتخت هخامنشیان برگزید و خود را شاهنشاه (شاه شاهان) نامید. شکوه این شهر آنچنان بود که سفرای خارجی و بازرگانان دیگر کشورها پس از ورود به آن دچار شگفت زدگی فراوان می شدند.
همچنین داریوش در کتیبه ای برای ایران دعای بسیار جالبی دارد که حتی امروزه نیز توسط ایرانیان بسیار به آن ارجاع داده می شود. او در این کتیبه برای ایران این چنین دعا می کند: خداوند این کشور را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد. در زمان داریوش ساخت بنای پرسپولیس بنیان گذاشته شد که در آن قصرهای متعدد ساخته شد و سربازان گارد جاویدان به محافظت از آن قصرها گمارده شدند.
داریوش همچنین برای گسترش تجارت در زمان خود دستور ساخت راه های متعددی را صادر نمود که یکی از مشهورترین این را هها، راه شاهی است که از شوش به سارد کشیده شد. او برای محافظت از این راه ها قلعه هائی در طول این جاده ها بنا نمود و امنیت بازرگانی را افزایش داد.
با بنا نمودن راه ها تجارت بین شرق و غرب از طریق امپراطوری هخامنشی تسهیل گردید زیرا راه ابریشم که راهی بود که به واسطه آن کالاهائی مانند ابریشم از خاور دور و چین به اروپا (یونان و بعدها روم) صادر می شد، به دلیل ایجاد امنیت و ساخت راه بسیار افزایش یافت و ایران تبدیل به پل ارتباطی بین غرب و شرق گردید و موجب گسترش فرهنگ و تمدن بشری شد. همچنین داریوش اولین سیستم پستی دنیا را ایجاد کرد.
او دستورداد تا در طول مسیر راه ها چاپارخانه هائی احداث شود و پیک هائی که حامل نامه بودند پس از طی مسافتی در این چاپارخانه ها نامه را پیک دیگری که آماده خدمت بود می دادند. این پیک نیز پس از طی مسافتی مجددا در چاپارخانه بعدی نامه را پیک بعدی می داد و به این ترتیب همیشه پیک و اسب خسته با یک پیک و اسب تازه نفس جابجا می شدند. این امر موجب می شد تا داریوش بسیار زودتر از دیگر حاکمان جهان از اخبار مطلع شود.
منشور کوروشهخامنشی
از کوروش هخامنشی تنها سند نسبتاً مفصلی که برجای مانده، استوانهای به طول ۲۲٫۵ سانتیمتر و عرض ۱۱ سانتیمتر از جنس خاک رس با نوشتهای ۴۵ سطری بهزبان بابلی است که امروزه با شمارهٔ ۹۰۹۲۰ در اتاق ۵۲ بخش ایران باستان موزهٔ بریتانیا نگهداری میشود.
تکهٔ اصلی استوانه کوروش هخامنشی در سال ۱۸۷۹ میلادی توسط هرمزد رسام در حفاری معبد مردوک در بابل پیدا شد، این تکه منشور کوروش حاوی ۳۵ خط بود. تکهٔ دوم منشور کوروش هخامنشی که شامل خطهای ۳۶ تا ۴۵ میشود، در سال ۱۹۷۵ میلادی در کلکسیون بابل دانشگاه ییل یافت شد و به منشور اصلی پیوست گردید.
در سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل متحد منشور کوروش هخامنشی را به همهٔ زبانهای رسمی سازمان منتشر کرد و بدلی از این منشور در مقر سازمان ملل در فضای بین تالار اصلی شورای امنیت و تالار قیومت در شهرنیویورک قرار داده شد. در این مکان، نمونهای از آثار فرهنگی کشورهای گوناگون وجود دارد.
متن منشور :
۱) « کوروش» شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه توانا ، شاه بابل ، شاه سومر و اکد.
٢) شاه نواحی جهان.
۳) چهار[ ...... ] من هستم [ ...... ] به جای بزرگی ، ناتوانی برای پادشاهی کشورش معین شده بود.
۴) نبونید تندیس های کهن خدایان را از میان برد [ ...... ] و شبیه آنان را به جای آنان گذاشت.
۵) شبیه تندیسی از ( پرستشگاه ) ازاگیلا ساخت [ ...... ] برای « اور» و دیگر شهرها.
۶) آیین پرستشی که بر آنان ناروا بود [ ...... ] هر روز ستیزه گری می جست. همچنین با خصمانه ترین روش.
۷) قربانی روزانه را حذف کرد [ ...... ] او قوانین ناروایی در شهرها وضع کرد و ستایش مردوک ، شاه خدایان را به کلی به فراموشی سپرد.
۸) او همواره به شهر وی بدی می کرد. هر روز به مردم خود آزار می رسانید. با اسارت ، بدون ملایمت همه را به نیستی کشاند.
۹) بر اثر دادخواهی آنان « الیل » خدا ( مردوک ) خشمگین گشت و او مرزهایشان. خدایانی که در میانشان زندگی می کردند ماوایشان را راه کردند.
۱۰) او ( مردوک ) در خشم خویش ، آنها را به بابل آورد ، مردم به مردوک چنین گفتند : بشود که توجه وی به همه ی مردم که خانه هایشان ویران شده معطوف گردد.
۱۱) مردم سومر و اکد که شبیه مردگان شده بودند ، او توجه خود را به آنان معطوف کرد. این موجب همدردی او شد ، او به همه ی سرزمین ها نگریست.
۱٢) آنگاه وی جستجوکنان فرمانروای دادگری یافت ، کسی که آرزو شده ، کسی که وی دستش را گرفت. کوروش پادشاه شهر انشان. پس نام او را بر زبان آورد ، نامش را به عنوان فرمانروای سراسر جهان ذکر کرد.
۱۳) سرزمین « گوتیان » سراسر اقوام « مانداء» را مردوک در پیش پای او به تعظیم واداشت. مردمان و سپاه سران را که وی به دست او ( کوروش ) داده بود.
۱۴) با عدل و داد پذیرفت. مردوک ، سرور بزرگ ، پشتیبان مردم خویش ، کارهای پارسایانه و قلب شریف او را با شادی نگریست.
۱۵) به سوی بابل ، شهر خویش ، فرمان پیش روی داد و او را واداشت تا راه بابل در پیش گیرد. همچون یک دوست و یار در کنارش او را همراهی کرد.
۱۶) سپاه بی کرانش که شمار آن چون آب رود برشمردنی نبود با سلاح های آماده در کنار هم پیش می رفتند.
۱۷) او ( پروردگار) گذاشت تا بی جنگ و کشمکش وارد شهر بابل شود و شهر بابل را از هر نیازی برهاند. او نبونید شاه را که وی را ستایش نمی کرد به دست او ( کوروش ) تسلیم کرد.
۱۸) مردم بابل ، همگی سراسر سرزمین سومر و اکد ، فرمانروایان و حاکمان پیش وی سر تعظیم فرود آوردند و شادمان از پادشاهی وی با چهره های درخشان به پایش بوسه زدند.
۱۹) خداوندگاری ( مردوک ) را که با یاریش مردگان به زندگی بازگشتند ، که همگی را از نیاز و رنج به دور داشت به خوبی ستایش کردند و یادش را گرامی داشتند.
٢۰) من کوروش هستم ، شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه نیرومند ، شاه بابل ، شاه سرزمین سومر و اکد ، شاه چهار گوشه ی جهان.
٢۱) پسر شاه بزرگ کمبوجیه ، شاه شهر انشان ، نوه ی شاه بزرگ کوروش ، شاه شهر انشان ، نبیره ی شاه بزرگ چیش پیش ، شاه انشان.
٢٢) از دودمانی که همیشه از شاهی برخوردار بوده است که فرمانروائیش را « بعل » و « نبو » گرامی می دارند و پادشاهیش را برای خرسندی قلبی شان خواستارند. آنگاه که من با صلح به بابل درآمدم
٢۳) با خرسندی و شادمانی به کاخ فرمانروایان و تخت پادشاهی قدم گذاشتم. آنگاه مردوک سرور بزرگ ، قلب بزرگوار مردم بابل را به من منعطف داشت و من هر روز به ستایش او کوشیدم.
٢۴) سپاهیان بی شمار من با صلح به بابل درآمدند. من نگذاشتم در سراسر سرزمین سومر و اکد تهدید کننده ی دیگری پیدا شود.
٢۵) من در بابل و همه ی شهرهایش برای سعادت ساکنان بابل که خانه هایشان مطابق خواست خدایان نبود کوشیدم [ ...... ] مانند یک یوغ که بر آنها روا نبود.
٢۶) من ویرانه هایشان را ترمیم کردم و دشواری های آنان را آسان کردم. مردوک خدای بزرگ از کردار پارسایانه ی من خوشنود گشت.
٢۷) بر من ، کوروش شاه که او را ستایش کردم و بر کمبوجیه پسر تنی من و همچنین بر همه ی سپاهیان من
٢۸) او عنایت و برکتش را ارزانی داشت ، ما با شادمانی ستایش کردیم ، مقام والای ( الهی ) او را . همه ی پادشاهان بر تخت نشسته
٢۹) از سراسر گوشه و کنار جهان ، از دریای زیرین تا دریای زبرین شهرهای مسکون و همه ی پادشاهان « امورو » که در چادرها زندگی می کنند.
۳۰) باج های گران برای من آوردند و به پاهایم در بابل بوسه زدند. از [ ...... ] نینوا ، آشور و نیز شوش
۳۱) اکد ، اشنونه ، زمیان ، مه تورنو ، در ، تا سرزمین گوتیوم شهرهای آن سوی دجله که پرستشگاه هایشان از زمان های قدیم ساخته شده بود.
۳٢) خدایانی که در آنها زندگی می کردند ، من آنها را به جایگاه هایشان بازگردانیدم و پرستشگاه های بزرگ برای ابدیت ساختم. من همه ی مردمان را گرد آوردم و آنها را به موطنشان باز گردانیدم.
۳۳) همچنین خدایان سومر و اکد که نبونید آنها را به رغم خشم خدای خدایان ( مردوک ) به بابل آورده بود ، فرمان دادم که برای خشنودی مردوک خدای بزرگ
۳۴) در جایشان در منزلگاهی که شادی در آن هست بر پای دارند. بشود که همه ی خدایانی که من به شهرهایشان بازگردانده ام
۳۵) روزانه در پیشگاه « بعل » و « نبو » درازای زندگی مرا خواستار باشند ، بشود که سخنان برکت آمیز برایم بیایند ، بشود که آنان به مردوک سرور من بگویند : کوروش شاه ستایشگر توست و کمبوجیه پسرش
۳۶) بشود که روزهای [ ...... ] من همه ی آنها را در جای با آرامش سکونت دادم.
۳۷) [ ...... ] برای قربانی ، اردکان و فربه کبوتران.
۳۸) [ ...... ] محل سکونتشان را مستحکم گردانیدم.
۳۹) [ ...... ] و محل کارش را.
۴۰) [ ...... ] بابل.
۴۱) [ ...... ] ۴٢) [ ...... ] ۴۳) [ ...... ] ۴۴) [ ...... ] ۴۵) [ ...... ] تا ابدیت .
آرامگاه کوروش هخامنشی
آرامگاه کوروش هخامنشی در فاصلهٔ حدود یک کیلومتری جنوب غربی کاخهای پاسارگاد قرار داد. این اثر در سال ۲۰۰۴ میلادی به عنوان زیر مجموعهٔ پاسارگاد تحت شمارهٔ ۱۱۰۶ در میراث جهانی یونسکو ثبت شدهاست.
آرامگاه کوروش هخامنشی بر روی سکوی مرتفعی قرار گرفته که این سکو خود نیز از قطعات تراشیده شدهٔ سنگ تشکیل شدهاست. بر بالای سکو اتاق مخصوص دفن جسد قرار دارد. این اتاق ۲٫۱۰ متر پهنا، ۳٫۱۷ متر طول و ۲٫۱۰ متر ارتفاع دارد. مدخل آن ورودی کوچک و باریکی است. آرامگاه به وسیلهٔ سنگهای شیروانی مانند سهگوش پوشیده میشود، ارتفاع کامل ساختمان حدود ۱۱ متر است.
ارتفاع کلی بنا اندکی بیش از ۱۱ متر است. سکوی اول که پلهٔ اول را تشکیل میدهد، ۱۶۵ سانتیمتر ارتفاع دارد، اما حدود ۶۰ سانتیمتر آن در اصل نتراشیده و پنهان بودهاست، یعنی این هم مانند پلکان دوم و سوم دقیقاً ۱۰۵ سانتیمتر ارتفاع داشتهاست. پلکان چهارم و پنجم و ششم هر یک ۵۷٫۵ سانتیمتر ارتفاع دارند. پهنای سکوها نیم متر است و سطح سکوی ششمین که قاعدهٔ اتاق آرامگاه را تشکیل میدهد، حدود ۶٫۴۰ متر در ۵٫۳۵ متر است.
آرامگاه کوروش هخامنشی که بهاحتمال زیاد پیش از مرگش و به فرمان خودش ساخته شدهبود، در همهٔ دوران هخامنشی مقدس بهشمار میرفت و به خوبی از آن نگهداری میکردند. در دورهٔ اسلامی، این بنا به «مشهد مادر سلیمان» معروف بود و نخستین شخصی که دریافت مشهد مادر سلیمان همان آرامگاه کوروش بزرگ است، رابرت کرپورتر جهانگرد و دیپلمات انگلیسی بود که در سال ۱۸۱۸ میلادی از پاسارگاد دیدن کرده بود.
بناها و کاخهای کوروش هخامنشی
عمدهٔ بناهایی که توسط کوروش هخامنشی ساختهشده، در محوطهٔ پاسارگاد قرار دارد. آرامگاه کورش هخامنشی که ساختهٔ خود کوروش بود، چنان ارتباطی از نظر طراحی نقشه و کاربرد نماپردازی در میان باغ بزرگ پاسارگاد با کاخهای دروازه، اختصاصی و بار نشان میدهد که مشخص میشود طراح همهٔ آنها، یک نفر بوده و آن کاخها هم نتیجهٔ سلیقهٔ کورشهخامنشی بودهاند. کتیبههای سه زبانهٔ عیلامی، پارسی و اکدی بر روی جرزها و درگاههای آن سه کاخ، تأیید دیگریاست که این کاخها توسط کوروش هخامنشی ساخته شدهاند.
بدنهٔ اصلی کاخهای پادشاهی کوروشهخامنشی در پاسارگاد، از سالنهای ستوندار تشکیل شدهاست. تالار عمومی (کاخ S) حدوداً در سال ۵۳۹ پیش از میلاد ساخته شده بود. تالار ستوندار آن دو ردیف چهار ستونی دارد و کاخ مسکونی کوروش (کاخ P) بین سالهای ۵۳۰ تا ۵۳۵ پیش از میلاد بنا شدهاست. سالن ستوندار این کاخ پنج ردیف ستون و در هر ردیف شش ستون دارد، و سرسرای آن در جنوب شرقی به ابعاد ۷۵٫۵×۹٫۳ متر است.
کاخ دروازه در حدود شرقی محوطهٔ اصلی قرار دارد و شامل یک تالار ستوندار با نقشهٔ چهار ضلعی و ابعاد ۲۵٫۵×۲۸٫۵ متر است و ۸ ردیف ستون دارد.
کوشکهای A و B که در شرق و جنوب باغ شاهی قرار دارند، احتمالاً دو ورودی به باغ سلطنتی بودهاند. از این دو، کوشک B بهتر حفظ شدهاست که این کوشک با ابعاد ۱۱٫۷×۱۰٫۱ متر از یک سکوی چهارضلعی از سنگهای آراسته تشکیل شدهاست.
دیوار نوشتهها
سه کتیبه کوچک از کوروش هخامنشی به زبانهای فارسی باستان، ایلامی و اکدی به دست آمده است که بخشهایی از آن آسیب دیده بود.
دو گونه کتیبههای ۳ زبانه کوروش هخامنشی (CMa,CMc) روی ۳ بنای جایگاه اصلی پاسارگاد (یا در نسخههای متعدد نوشته شده) به دست آمده است.
نخستین بنا (CMa) رواقی است مشرف به جایگاه که «درِ R» نام دارد. این رواق نقش برجستهای دارد که فرشتهای بالدار را نشان میدهد. این اثر تا اواخر قرن گذشته به عنوان نمونهای از کتیبههای CMa برپا بوده است. اگر در نظر بگیریم که سازندگان پاسارگاد بر ایجاد تقارن در کارهای تزئینی و بویژه کتیبهها، ارجحیت قائل بودهاند، احتمال دارد که سابق بر این حداقل هشت نسخه از این کتیبه روی بنا وجود داشته باشد.
در قصر «S» که اغلب آن را «تالار بار» مینامند و «قصر P» که احتمالاً به عنوان محل سکونت کوروش هخامنشی استفاده میشد نیز نزدیک به بیست نسخه از CMa موجود بوده که تنها دو تای آنها تا روزگار ما، در هر قصری یک نسخه، حفظ شده است، دو تا نیز در «قصر S» تا قرن نوزدهم موجود بوده است.
در ادامه دوازدهمین دور دوچرخه سواری استانهای ایران 12 تیرماه از استان تهران رکابزنی را آغاز میگردد.
جهت دریافت تصویر با کیفت تر روی تصویر کلیک نمایید
تولد و دوران جوانی بابک خرمدین
بنابر گفتهٔ واقد بن عمروالتّمیمی (اولین کسی که زندگی بابک را به تحریر آورده است)،بابک دریکی از روستاهای اردبیل به نام روستای بلالآباد به دنیا آمد. پدر بابک مِرداس از اهالی تیسفون و مادر او ماهرو که اهل آذربایجان بود – بابک خرمدین در کودکی در آذربایجان به دنیا امد در همانجا بر علیه خلفای عباسی قیام می کند – نام کتاب واقدبن عمروالتّمیمی اخبار بابک نام دارد که اکنون در دست نیست.
در کتاب البدء والتاریخ که مأخوذ از کتاب اخبار بابک است آمده است که جاویدان بن سُهْرَک (در تاریخ طبری و بعضی از کتاب های دیگر جاویدان بن سهل ثبت شده است) یا شَهْرک (در التنبیه والاشراف) رئیس جاویدانیّه (از خرّمیان) در مسیر بازگشت از زنجان در دهِ بلال آباد در منزل مادر بابک توقف میکند. به سبب کاردانی بابک جاویدان از بابک خوشش میآید و با اجازه مادرش او را همراه خود میبرد و او را سرپرست اموال و املاک خود سازد. مدتی پس از آنکه بابک در خدمت جاویدان بسر میبرد، جاویدان بر اثر زخمی از دنیا میرود.
در این کتاب نقل شده است که همسر جاویدان به سبب علاقهای که به بابک داشت به پیروان جاویدان اعلام میکند که روح جاویدان در بابک حلول یافته است و او میبایست جانشین جاویدان باشد. با کمک زن جاویدان، بابک طیّ تشریفاتی جانشین جاویدان و پیشوای خرّمیان میشود و بابک نیز آن زن را به همسری خود درمی آورد. این بخش از کتاب اخبار بابک را میتوان درست دانست. زیرا چنانکه منابع دیگر مانند مقدسی بیان مینمایند خرّمیان به تناسخ اعتقاد داشتند و به «تغییر اسم و تبدیل جسم» قائل بودند.
قلعه بابک خرمدین
قلعه بابک خرمدین
قلعه بابک که بهنامهای «قلعه بابک»، «دژ بابک»، «بذ و قلعه جمهور» هم معروف است، دژ و مقر سردار تاریخی ایران، بابک خرمدین بودهاست. این قلعه در نزدیکی شهر کلیبر در شمال شرق استان آذربایجان شرقی قرار دارد.
بنای قلعه در پنجاه کیلومتری شمال شهرستان اهر و از ارتفاعات غربی شعبه ای از رود بزرگ قره سو و در سه کیلومتری جنوب غربی کلیبر واقع است. بنای جمهور مرکب از قلعه و قصر است بر فراز قله کوهستانی با نام جمهور در ارتفاع بیش از ۲۳۰۰ تا ۲۶۰۰ متر از سطح دریا. اطراف این قله را از هر طرف دره هایی به عمق ۴۰۰ تا ۶۰۰ متر فرا گرفته است و تنها یک راه به اصطلاح (بز رو) دارد.
فیلم قعله بابک خرمدین
از کلیبر تا قلعه بذ ۳ کیلومتر راه صعب العبور را باید طی نمود ولی بعد از صعود به قله و ورود در قلعه رنج راه به کلی از بین می رود. بعد از حمله اعراب به ایران جنبشهایی بوجود آمد که یکی از آنها به رهبری بابک خرمدین بود که مقر جنبش در طول مبارزه در قلعه ای که بعدها به دلیل شجاعت و درایت بابک نام او را به خود گرفت بود. از جمله وقایع مهم و جالب زمان بابک آوردن دین خرمدین است که خود او رهبرش بود.
بابک خرمدین
در دوران خلافت عباسیان شمال آذربایجان کانون شورش طولانی مدت و خطرناک علیه خلافت بود که توسط بابک خرمدین رهبری میشده است و بر شمال غرب ایران تاثیر گذاشت و بیش از ۲۰ سال – از ۲۰۱ ه. ق/۸۱۶-۸۱۷ م تا ۲۲۲ ه. ق /۸۳۷ م – طول کشید. از نگاه باسورث این شورش قطعاً پایههای دینی داشته ولی ممکن است که پایههای سیاسی-اجتماعی نیز داشته باشد. شورش او به روشنی از حس ضد عربی ایرانیان در آذربایجان بهره میبردهاست.
تعداد نیروهای لشکر بابک را در ابولمعالی ۱۰۰ هزار نفر، در تنبیه الاشراف مسعودی ۲۰۰ هزار نفر، در تاریخ بغدادی ۳۰۰ هزار نفریا بیشمار و در تبصره العوام بیشمار ذکر کردهاند که بی شک مبالغه آمیز است ولی حداقل دلالت بر بزرگ بودن آن دارد. او زندگی گمنامی در آذربایجان داشت تا اینکه مورد توجه جاویدان بن سهل، رهبر خرمیها که مدت کوتاهی بعد درگذشت، قرار گرفت. بابک ادعا کرد که روح جاویدان در کالبد او وارد شده و تحریک ساکنین بذ را آغاز کرد. او قدرت جدیدی به جنبش دینی-اجتماعی که ریشه در مذهب مزدک داشت، بخشید و از روشهای خشونتآمیز ویژهای بهره گرفت.
این مطلب را هم ببینید زندگی نامه آریوبرزن (حماسه ساز ایرانی)
به نظر میرسد که قیام او از ۲۰۱ ه. ق/۸۱۶ م آغاز و با نقشهٔ حاتم پسر هرمثه، حاکم ارمنستان یاری شده بود و با مشکلات مختلفی در استانهای شرقی که به دنبال آن مامون به بغداد بازگشت، آسان گشته بود. در ۲۰۴ ه. ق/ ۸۱۹-۸۲۰ م مامون، یحیی بن معاذ را به سوی بابک فرستاد که با درگیری بی نتیجه در موقعیتهای مختلف (جنگی) همراه بود؛ همان طور که تلاش دیگر فرماندهان خلافت، شانس بهتری نداشتند.
در پایان خلافت مامون شورش تا جبال هم کشیده شد، که این باعث نخستین نگرانی خلیفه معتصم گردید و باعث شد تا او شورش این ناحیه را ریشه کن کند. در ۲۲۰ ه. ق / ۸۳۵ م معتصم افشین را مامور سرکوب بابک کرد.
این فرمانده قلعههای جادهٔ بذ را که بابک ویران کردهبود را تعمیر کرد و علیرغم شکست بغای کبیر در هشتادسر، توانست طرخان، یکی از فرماندهان شورشی را غافلگیر کند. سپس با نیروهای تحت فرماندهی جعفر خیاط و داوطلبان ابودلف تجدید قوا کرد و در ۲۲۲ ه. ق /۸۳۷ م اردوگاهی را تحت حفاظت دیدهبانها برپا کرد. (چرا که مکرراً از بذ مورد هجوم واقع شدهبود) بعد از حملهٔ ناموفق داوطلبان، بذ در ۹ رمضان ۲۲۲ ه. ق/۱۵ آگوست ۸۳۷ م توسط نیروهای فرغانهای فتح و غارت شد. بابک فرار کرد ولی توسط بزرگ ارمنستانی – سهل بن سنباط – که به او پناه دادهبود، دستگیر شد و به افشین تحویل دادهشد.
او به سامرا فرستاده شد و در ۳ صفر ۲۲۳ / ۴ ژانویه ۸۳۸ به سامرا رسید. معتصم او را سوار بر فیل به معرض نمایش گذاشت و با بیرحمی زیاد او را اعدام کرد. جنازهٔ او بر چوبهٔ دارش باقیماند و منجر شد تا نامش به این منطقهٔ شهر اطلاق گردد.دستگیری و اعدام بابک پایان جنبش خرمدینان نبود، آنها ادامه حیات دادند تا مدرکی گواه بر حیاتشان در قرن ۳ ه. ق/۹ م باشند. داوطلبان شورش گذشته، که خود را بابکیه نام نهادند، دربذ تا قرن ۵ ه. ق/۱۱ م ادامه حیات دادند و به انتظار مهدی ماندند و آئین خاصی انجام میدادند.
مرگ بابک خرمدین در تاریخ ۶ صفر ۲۲۳ (قمری) برابر با ۷ ژانویه ۸۳۸ (میلادی) رهبر اصلی شورشیان ایرانی خرمدین است که بعد از مرگ ابومسلم بر خلافت عباسی شوریدند. خرمدینان مرگ ابومسلم را انکار کردند و معتقد بودند که ابومسلم بازخواهد گشت تا عدالت را در جهان برقرار نماید. واقعهای مانند قیام بابک نشان داد که آذربایجانیها ادامه دهندهٔ حس اجداد ایرانی خود هستند.
روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن بدنش در تاریخ 2 صفر سال 223 هجری قمری انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است اعدام بابک چنان واقعهی مهمی تلقی شد که محل اعدامش تا چند قرن دیگر بنام خشبهی بابک یعنی چوبهی دار بابک در شهرِ سامرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت و یکی از نقاط مهم و دیدنی شهر تلقی میشد
این مطلب را هم ببینید شیر زنان گذشته ایران
برادر بابک یعنی آذین را نیز خلیفه به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت که اورا مثل بابک اعدام کند.
طبری مینویسد که وقتی دژخیمْ دستها و پاهای برادر بابک را میبُرید، او نه واکنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمیآورد. جسد این مرد را نیز در بغداد بردار کردند.
معتصم خلیفه عباسی، چنانکه نظام الملک در سیاست نامه خود می نویسد به شکرانه آنکه سه سردار مبارز ایرانی، بابک ، مازیار وافشین رو که هر سه آنها به حیله اسیر شده بودند به دار آویخته بود،مجلس ضیافتی ترتیب داده بود که در طول آن 3 بار پیاپی مجلس را ترک گفت و هربار ساعتی بعد برمی گشت.
در بار سوم در پاسخ حاضران که جویای علت این غیبت ها شده بودند فاش کرد که در هر بار به یکی از دختران پدر کشته این سه سردار تجاوز کرده است، و حاضران با او از این بابت به نماز ایستادند و خداوند را شکر گفتند. (تولدی دیگر-شجاع الدین شفا).
اعدام بابک خرمدین
داستان اعدام بابک خرمدین
روز قبل از اعدام،خلیفه با بزرگان دربارش مشورت کرد که چگونه بابک را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند وی را ببینند.
بنا بر نظر یکی از درباریان قرار برآن شد که وی را سوار بر پیلی کرده در شهر بگردانند.
پیل را با حنا رنگ کردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابک را در رختی زنانه و بسیارزننده و تحقیرکننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند.
پس ازآن مراسم اعدام بابک با سروصدای بسیار زیاد با حضور شخص خلیفه برفراز سکوی مخصوصی که برای این کار دربیرون شهر تهیه شده بود، برگزار شد.
برای آنکه همهی مردم بشنوند ….
که اکنون دژخیم به بابک نزدیک میشود و دقایقی دیگر بابک اعدام خواهد شد، چندین جارچی در اطراف و اکناف با صدای بلند بانگ میزدند نَوَد نَوَد این اسمِ دژخیم بود و همه اورا میشناختند .
ابن الجوزی مینویسد که وقتی بابک را برای اعدام بردند خلیفه درکنارش نشست و به او گفت: تو که اینهمه استواری نشان میدادی اکنون خواهیم دید که طاقتت دربرابر مرگ چند است!
بابک گفت: خواهید دید.
چون یک دست بابک را به شمشیر زدند، بابک با خونی که از بازویش فوران میکرد صورتش را رنگین کرد. خلیفه ازاوپرسید: چرا چنین کردی؟ بابک گفت: وقتی دستهایم را قطع کنند خونهای بدنم خارج میشود و چهرهام زرد میشود، و تو خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است.. چهرهام را خونین کردم تا زردیش دیده نشود .
به این ترتیب دستها و پاهای بابک را بریدند . چون بابک برزمین درغلتید، خلیفه دستور داد شکمش را بدرد… پس از ساعاتی که این حالت بربابک گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا کند.
پس ازآن چوبهی داری در میدان شهر سامرا افراشتند و لاشهی بابک را بردار زدند، و سرش را خلیفه به خراسان فرستاد .
بابک خرمدین
شخصیت بابک خرمدین :
جسارت، زیرکی و استعداد بابک در فرماندهی نظامی در مبارزه طولانی و اعتمادی که پیروانش به او داشتند، بی تردید استثنائی است. طبری میگوید هیچ یک از خرمدینها جرئت این را نداشتند که امان نامه خلیفه را به فرمان افشین به بابک برسانند. وقتی فرستاده افشین به بابک رسید، بابک عصبانی گفت که این پیغام را به پسرم برسان: «ممکن است زنده بمانم یا نه. من به عنوان فرمانده شناخته شدهام. هر جا که من باشم یا از من یاد شود، من (آنجا) پادشاهم».
این کلمات بلندپروازی و اراده وسیع بابک را نشان میدهد. بابک در گفتگو با سهل بن سنباط (به روایت طبری) گفت: «این خوب نیست که من و برادرم در یک جا باشیم، اگر یکی از ما را بگیرند، دیگری میتوان زنده بماند. من نمیدانم چه اتفاقی رخ خواهد داد.
ما هیچ جانشینی برای رهبری این جنبش نداریم». در حقیقت، بابک هنگام پناه بردن به سهل بن سنباط برادر خود را به جای دیگری فرستاد، به امید آنکه جنبش ادامه پیدا کند.
همچنین به روایت طبری هنگامی که افشین خواست آذربایجان را (به سمت سامرا) ترک کند از بابک پرسید که آیا خواستهای دارد یا نه. بابک جواب داد که میخواهد شهرش را ببیند. افشین در شب مهتابی بابک را با چند نگهبان به بذ فرستاد و اجازه داد که به دور شهر بگردد. این نشانه عشق بزرگش به وطنش است.
شعر بابک خرمدین
برخی نمونه های کاربرد نام بابک در ادبیات کهن فارسی:
پسر گفتش ای بابک نامجوی
یکی مشکلت میبپرسم بگوی(بوستان سعدی)
هر دو را در جهان عشق طلب
پارسی باب دان و تازی اَب(فرهنگ جهانگیری)
وز باب و ز مام خویش بربودش
تا زو بربود باب و مامش(ناصر خسرو)
ورا موبدی بود بابک بنام
هشیوار و دانادل و شادکام
چو بشنید بابک زبان برگشاد
ز یزدان نیکی دهش کرد یاد
سدیگر بپرسیدش افراسیاب
از ایران و از شهر و از مام و باب(فردوسی)
آخرین گفتار بابک خرمدین
تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود ..
تو اکنون که مرا تکه تکه میکنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت !
این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد .
من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند مازیار هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن گرامی را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند .
اما تو ای افشین . . . در انتظار
و بدینسان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود :
” پاینده ایران “
برگرفته از چندین سایت و ویکی پدیا
این نوشتار توسط ابن ندیم در کتاب الفهرست هم نقل شدهاست
عباس زریاب روایتهایی را که در تاریخ الرسل و الملوک طبری و الفهرست ابن ندیم آمده و بابک را زنازاده معرفی میکند، ساخته و پرداختهٔ دشمنان بابک میداند. او همچنین عدهٔ کسانی را که به دست بابک کشته شدهاند و زنانی را که اسیر شدهبودند، مبالغهآمیز و جعل دشمنان بابک میداند.
یوسفی در بیشتر منابع جز نوشته دینوری، آثار طعنه و دشمنی را درباره بابک میبیند و میگوید که اطلاعات ما درباره بابک و شورش او اکثراً از مخالفانش به ما میرسد
بهرامیان در مورد روایتهایی که بابک را حرامزاده جلوه میدهند میگوید: “روشن است که در این روایت قصد تحقیر و طعن بابک در کار در میان بوده است”
شجاعالدین شفا در بارهٔ عقاید فرقهٔ بابکیه و خرمدینان معتقد است که هر چه به ما رسیده است، از تاریخنویسان مسلمان است که در انتساب انواع جرایم و اتهامات به او با یکدیگر مسابقه گذاشتهاند. شفا معتقد است که کتابها و نوشتههای بابکیان پس از تصرف دژ باج، همگی توسط اعراب سوزانده شدهاند.
زرینکوب مطالبی را که در منابع موجود دربارهٔ بابک آوردهاند غرضآلود و افسانهآمیز میداند. به همین خاطر وی معتقد است که به سختی میتوان از ورای غبار افسانهها، سیمای واقعی بابک را دید. نهضت بابک ظاهراً در بین عامهٔ مردم طرفدارانی داشت اما مورد علاقهٔ دهقانان و بزرگان نبود چون بابک در صدد احیای عقاید مزدکی بود.
ناچار مسلمانان نیز نمیتوانستند آن را تحمل کنند. زرین کوب در ادامه مینویسد: تاریخنویسان مسلمان کوشیدهاند تا خاطرهٔ او را تیره و تباه کنند و از روی تعصب سعی کردهاند سیمای او را زشت و ناپسند جلوه دهند. افسانههایی که در باب او جعل کردهاند به خوبی نشان میدهد که با غرض و نیتهایی سعی داشتهاند نام بابک را آلوده کنند. بدین گونه قسمتهای مهم تاریخ بابک و خرمدینان در ظلمت ابهام فرو رفتهاست.
زرینکوب مینویسد: سمعانی نام پدرش را مرداس نوشته است. ظاهراً «مرداس» از دو جز «مرد» و «اس» آمده است و به معنی مردمخوار است؛ که مناسبترین نامی است که دشمنان بابک میتوانستهاند برای پدر او بیابند. پدر ضحاک را نیز بعضی مرداس خواندهاند. نکتهٔ دیگری که زرینکوب در روایت الفهرست اشاره میکند، اصراری است که برای رسوا کردن بابک به کار رفتهاست. (ابن ندیم) مادر او را زنی یک چشم که مدتی با مرد روغن فروش به حرام گرد آمدهبود معرفی کردهاست. به اعتقاد زرینکوب آثار غرض و کینه راویان آشکار است.
نفیسی هم معتقد است که جزئیات زندگی بابک در پس پردهٔ تعصب و خودخواهی و خویشتنبینی مورخان اسلامی پنهان مانده است و آنچه دربارهٔ تاریخ دین خرمی نوشتهاند همه آلوده به غرض و تهمت است
آمورتی میگوید: در مورد خرمدینها نوشتههایی داریم که اگر چه مثل همیشه تصعب آمیز و جانبدارانه است ولی تعدادشان زیاد است.